امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

من و وروجک هام

آغاز سفر نوروزی اونم چ آغاز وسفری😁😁

سال ۹۸رو با سرماخوردگی دوتا فسقلی هام شروع کردم امیررضا از دو روز قبل از عید سرماخوردو فردای تحویل سال نوبت مهرانا شد تا تو خونه بودیم سرماخوردگی مهرانا در حد کاملا عادی بود و دیدیم همه چی طبق روال هست تصمیم گرفتیم عید دیدنی رو امسال از اهواز و خونه خاله ها و دایی های ساکن اهواز شروع کنیم در حین اماده شدن اینققققد منو اذیت کردین و گریه و زاری و بهونه و.. ک بعد از کلی بدو بدو و اماده کردنتون از شدت خستگی و کلافگی لباسامو در اوردم و از رفتن منصرف شدم این پیام های من توگروه ب خاله صبری ک قرار بود بریم خونشون واقعا دیوونه کرده بودین منو رفتن رو ک کنسل کردم هردوتون رو خوابوندم و همینکه امیررضا پاشد گیررررر ک بریم خونه ...
6 فروردين 1398

هفت سین سال ۱۳۹۸

هفت سین امسال رو با اعمال شاقه پهن کردم بادوتا فسقلی ک مدام تو دست و پا بودن خیلی سخت بود ک بخوای هفت سینی پهن کنی ک هم متفاوت از پارسال باشه هم جدید باشه هم دست و پاگیر نباشه هم قشنگ باشه هم یه جای خوب باشه و هم و هم و هم . سال تحویل سال نود و هشت ساعتای یک شب بود بچه ها ک یازده شب خوابیدن قصد داشتم پاشم جم و جور کنم ک از خستگی خودمم خوابم بردو ساعت سه صبح یهو از خواب پاشدم و ار فرصت خواب بودنتون استفاده کردم و بدوبدو سفره رو چیدم ک صبح ک از خواب پا شدن تغییر رو حس کنن و حس و حال سال نو رو پیدا کنن سفره چیده شد و همینکه امیررضا بیدار شد و هفت سین رو دید اول از همه رفت سراغ اجیل و تخمه ها و شروع کرد ب ...
5 فروردين 1398

خونه تکونی دم عید من و امیررضا

ای جوووونم امیررضا ک همیشه پا ب پای مامانی خودشو تو هرکاری شریک میکنه😁 دیدی دارم خونه گردگیری میکنم و.. بدو بدو رفتی اسکاج ظرفا رو ورداشتی و شروع کردی دیوار سابیدن😂 میگفتی کمکمت میکنم تا خسته نشی.. اخه مگه میشه شیرین زبونی چون تو رو داشته باشم و خسته بشم😚😚 تن صدات خیلی بامزه س..صحبت ک میکنی دوست دارم بیام محکم بغلت کنم و یه لقمه ت کنم بخورمت بسکه شیرینی😙😙😙😙 البته ناگفته نماند ک کنار شیرینی و همکاری یه وقتایی دعوامونم میشه مثلا با اسکاج میخواستی صفحه ال سی دی بشوری هرچی هم تذکر میدادم میگفتی نهههه تی وی کثیفه خلاصه با ترفند پرت کردن حواست بیخیالش شدی ولی همه جوره با بودنت انرژی میگیرم و همه جوره برام عزی...
1 فروردين 1398

اخرین روزه کاری سال۱۳۹۷

اخرین روز تحصیلی سال ۹۷ پر خاطره ای بود تصمیم گرفته شد تا اخرین روز ب مدرسه بیایم و برا ایجاد انگیزه و تنوع و یه روز خوب دانش اموزای هر کلاس پول جمع کردن و یه مرغ برا خودشون گرفتن و کباب کردن دبیرای مدرسه هم همگی مهمون من بودن و حتی دبیرایی ک روز کاری شون نبود تشریف اوردن مرغ ها رو تو مدرسه کباب کردیم و بعد از خوردن و شادی دانش اموزا و تعطیلی تایم رسمی مدرسه و رفتن دانش اموزا به خونه با دبیرا راهی تالاب بین المللی شادگان شدیم قایقی ۶۰هزار تومن بود خیلی خوش گذشت دلم میخواست مهرانا رو هم با خودم ببرم اما بخاطره پشه ها و خطرات قایق وتکون تکون خوردن ها ترجیح دادم پیش خاله ندا بمونی و خداروشکر ک نبر...
29 اسفند 1397