امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

من و وروجک هام

فصل زمستون و زیبایی های جاده خونه تا مدرسه🌺

فصل زمستون ما خوزستانی ها حال و هوای بهار رو داره و همه جا سرسبز و نسیم خنک و مناظره قشنگه🌺 از جمله تفریحات شما هم اینکه یه جاهایی از جاده بندر امام_شادگان رو نگه داریم و شما از طبیعتش لذت ببرین و کنار آب سنگ پرتاب کنید😀🌺 خووووش باشین عزیزانم🌺 ...
19 دی 1399

نگهداری بچه ها بعد از ازدواج خاله ندا ♥️و خاله رباب♥️

امسال مدرسه بخاطر ویروس کرونا مثل هرسال نظم خاص همیشه حضور داشتن رو نداشت و هرچند مدت یه تعطیلی اجباری میخوردیم..غیر از تعطیلاتم ساعت های حضورمون کم شد(تایم صبح:۸تا ۱۱/تایم ظهر:۱تا۴) بعد از ازدواج خاله ندا و خاله رباب هم خیلی با خاله ساجده جور نشدین♥️ برا همین پیش خودم تو دفتر میمونید و اینروزها ک سرمای هوا کمتر شده میرید توحیاط و مشغول بازی می شید♥️ تایم ظهر هم گاهی ریهام دختر اقای مچاسبه همبازی تون میشه♥️ این هفته براتون بیلچه خریدم و با بیلچه ها حسابی مشغولین♥️😂♥️ همچنان همه دانش اموزان و دبیران و مراجعه کنندگان به مدرسه ماسک میزنن و از این بابت کمی خیالم راحته♥️ خدارو ...
19 دی 1399

خواهر برادری💝💙

چقد خوشحالم از اینکه میبینم کنار همید وباهم بازی میکنید و بهم محبت دارین گاهی هم با دیدنتون و اینکه روز ب روز دارین بزرگ و بزرگ تر میشین و این لحظات دیگه بر نمیگرده دلم میگیره و .. با خودم میگم وای یعنی یه روز میرسه ک دلتنگ تکرار روزهای باهم بودنتون بشم؟؟ دلتنگ بازی ها.. خنده ها بغل کردنا حتی دعوا کردنا و کشمکش هاتون!💝 بعددوباره ب خودم امید میدم ک مسیر زندگی همه س و انشالله با اومدن نوه ها اینروزها روبار دیگه تجربه میکنم💝 امیررضای خوش قلب و مهرانای پر از محبت و محبتم عاشقونه دوستتون دارم و داشتن شماها بزرگترین سرمایه پرارزش زندگیمه💝💙 اونقد دوستتون دارم ک با تمام وجودم برا شاد کردن و ایجاد حس ...
29 شهريور 1399

ترکیدن لاستیک ماشین💥

مسیر خونه تا مدرسه پر از اتفاق های تلخ و شیرینیه ک به مروز زمان همش میشه خاطره🖼 اولین اتفاق هم تلخ و هم شیرین امسال ترکیدن تایر ماشین ! اونم تو گرمای سوزان شهریور! اونم ساعت ۴ ظهر وسط بیابون!! شکر خدا بجز تایر ماشین هیچ اتفاقی برای ما و ماشین نیفتاد اما شیرینیش این بود ک بچه ها اولین بار بود ک تو بیابون و شوره زار قدم میزدن و راه میرفتن مهرانا مثل همیشه بخاطر خاک و کثیفی و ناهمواری زمین روی خوش نشون نداد اما برعکس امیررضا حسابی ذوق کرد و میگفت اومدیم مسافرت تو کویر😂😂😂😂 ...
29 شهريور 1399
1