امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

من و وروجک هام

ماه محرم سال ۱۳۹۹🥶

با کرونا پیش رفتیم و مراسمات و مناسبت های مختلف پشت سر گذاشتیم تا بالاخره به ماه محرم و عزاداری سیدالشهدا(ع) رسیدیم ماه محرم مخصوصا دهه اول با تموم دلگیرش اما شور و حال خاصی داره و یه جو حماسی خاصی تو کل شهر و ادم ها ایجاد میشه 🏴 قبل از به دنیا اومدن بچه ها برنامه میریختیم و هر طور بود چند شبی رو با خاله کلثوم میرفتیم هئیت فاطمیون ماهشهر 🏴 ولی بعد از داشتن بچه ها و برا اینکه یه خاطره خوب از ماه محرم تو ذهنشون بمونه رفتن ب مکان های خلوت و بزرگ اولویتمون شد🏴 متاسفانه امسال به دو دلیل تو هیچ مجلس عمومی عزاداری شرکت نکردیم🏴 🏴بیماری کرونا و خطر ابتلا 🏴ترس مهرانا از پرچم های بزرگ و شبیه سازی ها و پرچم ها و بنرها و تکیه...
1 مهر 1399

ترکیدن لاستیک ماشین💥

مسیر خونه تا مدرسه پر از اتفاق های تلخ و شیرینیه ک به مروز زمان همش میشه خاطره🖼 اولین اتفاق هم تلخ و هم شیرین امسال ترکیدن تایر ماشین ! اونم تو گرمای سوزان شهریور! اونم ساعت ۴ ظهر وسط بیابون!! شکر خدا بجز تایر ماشین هیچ اتفاقی برای ما و ماشین نیفتاد اما شیرینیش این بود ک بچه ها اولین بار بود ک تو بیابون و شوره زار قدم میزدن و راه میرفتن مهرانا مثل همیشه بخاطر خاک و کثیفی و ناهمواری زمین روی خوش نشون نداد اما برعکس امیررضا حسابی ذوق کرد و میگفت اومدیم مسافرت تو کویر😂😂😂😂 ...
29 شهريور 1399

کلاس ژیمناستیک

همسایه مون باشگاه ورزشی داره و یبار ک شماها رو با بابایی دید بهش پیشنهاد ژیمناستیک رو داد و ماهم ک چشم براه بازگشایی سالن های ورزشی بودیم همون فردا بردیمتون روز اول بخاطر اینکه مدتها بود از خونه نزده بودی بیرون و تو جمع دیگه ای بجز خانواده و خاله ها نبودی حاضر نشدی وارد باشگاه بشی و دست از پا درازتر برگشتیم خونه اما همین رفتار سبب شد برا بردنتون مصمم تر بشم و دنبال راه چاره بگردم برای ایجاد انگیزه تیام دختر همسایه و دوست شما رو هم شرکت دادیم و همگی باهم رفتیم سالن خیلی بزرگ و دلباز و بدو بدو کردن..مربی خوشرو و مهربون..و..همه سبب شد بهتون خوش بگذره و حین بازی امیررضا اومد و منو بوس کرد و گفت ممنون ک ما...
19 شهريور 1399

اولین تجربه شن بازی خواهر برادری

پارسال از کنز برات شن رنگی گرفتم اما چون مناسب سنت نبودخیلی خوشحال نشدی و برا همیت قایمش کردم تا بوقتش رونمایی بشه وقتشو امروز حس کردم ک شبش از نه شب خوابیدین وصبح کله سحر پاشدین و بخاطر گرمای هوا حبس تو خونه شدین ورو مخمووووون بودین و یهو شن بازی رو نمایان شد تا دو روز فقط سرگرمش شدین البته مهرانا از جنس و حالت شن اصلا خوشش نیومد و حس میکرد کثیف میشه اما امیررضا بجای هردو بازی کرد کلی باهاش اشکال مختلف میسازه و سرگرم شده انشالله همیشه خوش باشین بهترین هستین و بهترین ها رو براتون میزارم❤❤ ...
2 شهريور 1398

امیررضا و روزهای اخر دو سالگی❤

وقتی میخوام ازت بنویسم دوست دارم زمان نوشتن رو صرف بودن باهات کنم از بسکه دوستت دارم و هرچقدم کنارت باشی حس میکنم کمه😍😍 چیزی ب سه ساله شدنت نمونده و تواین مدت هر روز عزیزتر و دوست داشتنی تر میشی آقایی شدی برا خودت و مرد کوچیک خونه مایی😙😙 ویژگی های تو رو هم بخاطر سفر و مشغولیت ها ننوشتم و حالا همه رو یجا مینویسم اینروزها حساسیتت ب اجی و نحوه رفتارمون باهاش خیییییلی زیاد شده ب حدی ک هر کاری اجی انجام میده و توجه مارو جلب میکنه انجام میدی حتی شده خرابکاری میکنی و حاضری یه رفتار تند ببینی اما توجه باشه مثلا گاهی کنار اسانسور چار دست و پا میری ک بت بگیم نکن این کارو ...یا غذه با دست میخوری و میخوای ک بت تذکر بدیم اولش...
2 شهريور 1398

امیررضا و اولین آبرنگ😘

یهو ب ذهنم اومد ک ممکنه کار با ابرنگ برات جالب باشه و دوتا برا خواهر برادری خریدم مثل همیشه حدسم درست بود و خیییییییلی خوشت اومد و کلللی باهاش سرگرم شدی و جالبه ک تموم خاطرات سفر رو نقاشی میکردی مثلا با رنگ ابی دریا میکشیدی و با رنگ مشکی قایق و رنگ سبز جنگل و.. البته فقط خط خطی میکردی و براهر خطتت یه توضیح داشتی.. بعد از نقاشی تو دفترم رفتی سراغ دست و صورتت و کلی برا رنگی کردی قربون نقاشی کردنت برم خدارو شکر ک سفر سبب شد دنیات بزرگ تر شه و تخیالتت قوی تر تو این لحظه دو سال و یازده ماه داری ...
29 مرداد 1398

اولین تجربه اب بازی و استخربچه ها😚😚

خانه بازی فرشته ها استخر کودکان زده و یکروز ب طور اتفافی رفتیم و خیییلب خوشتون اومد تا قبل از سفر امیررضا از اب و خیس شدن لباس و پا و رفتن تو اب بیزار بود و تا یه ذره لباسش خیس میشد واویلا میکرد چند بارم ب بابایی گفتم بهش یاد بده بره تو اب و... اما بی تاثیر بود‌..تا اینکه خودم وارد صحنه شدم و چند باری رو باهم اب بازی کردیم و از همه بیشتر تو دریای بابلسر کلی باهم بازی کردیم و ار ز اونجا بود ک اب دوست شد و حالا دیگه مدددددام دلش میخواد بره دریا و اب و استخر مهرانا هم ک شکر خدا از همون اول اب دوست بود و همین امسالم تو دریا و اب چشمه و رودخونه کلی بازی میکرد و بزووووور جداش میکردیم لذت اب بازی هم ب اینه ک مثلا دمپایی اجی بر...
26 مرداد 1398

خواهر برادر شیشه ای😙😙

تا قبل از تولد مهرانا هرررررر ترفندی برا شیشه ای شدن امیررضا ب ذهنم میرسید پیاده کردم اما موفقیت امیز نبود و امیررضا پاک پاک بود😂😂😂😂😂 بعد از تولد مهرانا رغبتش ب شیشه نمایان شد و من خوشحال بودم ک حداقل با این روش روزانه دو سه لیوان شیر نوش جون میکنه اما بازم ناکام موندم و گلپسرم شیشه رو فقط با محتوای شربت و عرقیجات مینوشن!!! و با هر شیشه شیری ک برا مهرانا درست میکنم ک ایا بخوره یا نخوره امیررضا سهمیه شیشه ش رو داره ب قول خودش شیشه شیرین😂 جدیدا تا برا امیررضا شیشه درست میکنم مهرانا هم گرررریه ک منم کاملا و دقیقا عین شیشه داداشی میخواد یعنی دراصل شیشه داداشی میخواد و من برا رفع هرگونه اصطحکاک کاملا مثل شیشه داداشی براش درست ...
9 مرداد 1398