امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

من و وروجک هام

خواب شبانه😍

حدود دو ماهی میشه ک هردوتون رو یکجا میخوابونم و یکی سمت راست و دیگری سمت چپم میخوابید اما هردوتون شبها اوووونقد تکوووون میخوردید ک شبها دوسه باری از خواب پا میشم و هردوتون رو برمیگردونم سرجاتون😁 اینجا برا چند دقیقه ای پاشدم نماز صبح خوندم و تو همین فاصله مهرانا چ پیشروی کرده😁😁😁😁😁 ...
7 فروردين 1398

مهرانای مامان و شهربازی

از رفتن ب شهربازی و پارک لذت میبری و از بدو بدو بچه ها و بازی کردن هاشون ب وجد میایی و از شدت خوشحالی پا میزنی و مثلا صداشون میکنی😁 اینجا اولین باریه ک سوار یه وسیله اسباب بازی شدی و چون چراغ داره حسابی خوشحالی البته اسباب بازی خاموشه 😁 مهرانای مامان نه ماه و سه روزشه😙😙 ...
7 فروردين 1398

خونه نشینی نوروز ۹۸بخاطر بارون

تعطیلات نوروز۹۸رو قرار شد حدود یک هفته ای بریم سفر من دوست داشتم یه جای زیارتی مثل قم و مشهد یا تهران برم اما با چون هردوتون کوچیک بودین و مسیر طولانی قطعا از ماشین خسته میشدین و خیلی بهتون و بهمون خوش نمیگذشت و بخاطر همین قرار شد بریم یه جای نزدیک و چون امسال هوا ب نسبت خنک تر از سالهای گذشته بود خوزستان گردی رو ترجیح دادیم و بعد از اون قرار شد روز هفتم هشتم عید با خونه خاله ندا بریم دزفول و چند روزی شهرهای اطرافش خوش بگذرونیم اما خوشبختانه یا متاسفانه بارون سیل اسایی اومد و اکثر مسیرها بسته شد و ستاد بحران با پیامک هاش همونطن هارو از تردد بین شهرها منع میکرد و بهمین خاطرم اکثر روزها رو تو خونه و تو شهر خودمون سپری کردیم ...
7 فروردين 1398

کفش های مامان👠

هر کفش جدیدی ک بخرم تا دو سه روزه اول قبل از پا کردن اسباب بازی امیررضاست و کلی باهاش بازی میکنه و پا میکنه و دور خونه میچرخه و قبل از اینکه ازش سوالی بپرسم باهر پوشیدن میگه این کفش آقاس! کفش مامان نیست!!!!! و من راهی بجز تایید حرفش ندارم😂😂😂😂😂 بعد ک پا کردم و استفاده کردم وگذاشتم تو جاکفشی کلا بیخیالش میشه😚😚 ...
7 فروردين 1398

هیچی جای بغل مامانی رو نمیگیره😙😙😊

وارد نه ماهگی شدی اما همچنان و بیشتر از گذشته بهم وابسته شدی و هیچکیو بجز من نمیخوایی این رابطه و عشق و علاقه ت تا یه حدی خوبه اما بیشتر مواقع کلافه کننده س مخصوصا ک حتی حاضر نیستی برای یه لحظه هم بری بغل دیگری مخصوصا وقتی اشپزی میکنم...میخوام برم سرویس بهداشتی یا هر کار ضروری دیگه ای بیرون رفتن ک دیگه وحشششششتناکه تو مسیر و ماشین ک خیلی کم میخوابی و همش بغل منی..بیرون از ماشینم فقط و فقط و فقط تو بغل مامانی بهت خوش میگذره برا خرید عید و لباس امیررضا از بازار سربندر تو ماشین خواب بودی و من بدو بدو رفتم خرید و همینکه رسیدم ب فروشگاه از خواب بیدار شدی و اوووووونقد گریه کردی ک بابا محمد بدو بدو اوردت سمتم و همینکه بغلت کرد...
7 فروردين 1398