هیچی جای بغل مامانی رو نمیگیره😙😙😊
وارد نه ماهگی شدی اما همچنان و بیشتر از گذشته بهم وابسته شدی و هیچکیو بجز من نمیخوایی
این رابطه و عشق و علاقه ت تا یه حدی خوبه اما بیشتر مواقع کلافه کننده س مخصوصا ک حتی حاضر نیستی برای یه لحظه هم بری بغل دیگری
مخصوصا وقتی اشپزی میکنم...میخوام برم سرویس بهداشتی یا هر کار ضروری دیگه ای
بیرون رفتن ک دیگه وحشششششتناکه تو مسیر و ماشین ک خیلی کم میخوابی و همش بغل منی..بیرون از ماشینم فقط و فقط و فقط تو بغل مامانی بهت خوش میگذره
برا خرید عید و لباس امیررضا از بازار سربندر تو ماشین خواب بودی و من بدو بدو رفتم خرید و همینکه رسیدم ب فروشگاه از خواب بیدار شدی و اوووووونقد گریه کردی ک بابا محمد بدو بدو اوردت سمتم و همینکه بغلت کردم یه نفس عمیق کشیدی و شروع کردی ب خندیدن..
این حالتتو هرکی میبینه تعججججب میکنه مخصوصا ک با اولین گریه سیل اشک سراریز میشه😁😁
اما با تموم اینها همهههههه ی خستگی و سختی ها رو با جون و دل میخرم و با تمام وجودم برات تلاش میکنم و تموم این ها رو با یه لبخندت عوض نمیکنم و وقتی میبینم اینجوری هستی و تا میایی بغلم اروم و خندون میشی دلم گرم میشه ب اینکه تو آغوش مادرت هستی و داری ارامش میگیری
بی نهایت دوستت دارم مهرانای مامان😚😚
زندگی و تموم ارزوی منی😚😚😚😚