امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

من و وروجک هام

اینبار نماز جماعت مدرسه

امام جماعت رقیه بود و از تن صدا و چهرش تشخیص دادی و در حین نماز مدام میگفتی رگیه..گبول(رقیه قبول باشه)و باهاشون خم و راست میشدی و اونقد حرکاتت خنده دار بود ک بنده خدا رقیه رکعت اخر نتوست جلو خنده ش رو بگیره و از دست شیطنت هات ناخوداگاه زد زیر خنده و نتونست نمازشو کامل کنه😊😩و البته این کارت سبب شد ک منم حکم شرعی این کار و این موقعیت رو براشون توضیح بدم ...
22 آذر 1397

ویژگی های رفتاری مهرانا خانوم

برای بار اول تو پنج ماهگی و۱۸ روزگی روبروی تی وی خوابت برد😋😋 تایممون عصر بود و اومدم ک برنج کته کنم و گذاشتم روی کاناپه ک به اشپزیم برسم اما چون از۶صبح تا ۱۰صبح بیدار بودی یهو خوابت برد و البته ۵ دقیقه ای بیدار شدی چون هنوز عادت نداری بدون قنداق بخوابی😘 اینروزها اغو اغو میکنی و خیلی دست و پا میزنی.. هر وسیله ای ک بسمتت بیاریم تلاش میکنی ک با دستت بگیری و بیشتر از همه تلاشت با دست چپه😘😘 سر سفره غذا واویلایی..گررررریه و دست و پا ک بهت غذا بدیم و اگه در حین غذا خوردن لحظه ازت غفلت کنیم گررررریه و اشک وقهر و.. راه میندازی😃😃 سر سفره میزارمت کنارم و دستت یه تیکه نون میدم ک باهاش بازی کنی و هنوز غذا رو شروع نکردم ...
22 آذر 1397

هیجان دلمی دخترم💕💕💕

قربون خنده هات برم دختر گلم...💕نفس مامان..💕عمر منی..💕یه تار موهاتو به کل دنیا نمیدم..💕 چند روزی بود ک سرماخوردی و یک شب خیلی اذیت شدی و تب و سرفه و..نمیزاشت ک بخوابی بعد تو گروه خاله هات پیام دادم ک کی بیداره و شرح حالتو گفتم و کمک خواستپ اون لحظه خاله خیری کلی راهنمایی و مشاوره داد و همه توصیه هاشو موب مو انجام دادم و به نیم ساعت نکشیده هرچی تو گلو و چرک سینه بود زد بیرون و ررررراحت خوابیدی😘اینم از خوبی های خواهر و خاله داشتن 😘😘 فرداشم برا خاله ندا تعریف کردم و ایشونم از مامانش کمک خواست و یه دارو محلی به اسم اهلیلی برات درست کرد و تا میخوردی هرچی عفونت گلو و سینه بود رو خالی میکردی و راحت میشدی دو سه روز بیشتر سرماخ...
22 آذر 1397

دنیای خواهر برادری

درحال تماشای عمو پورنگ بودی و میخواستی ک مهرانا رو بغلت بزارم و باهم دیگه تی وی نگاه کنید 😄 وقتی گذاشتم روی پاهات اونقد حس بزرگی و مسولیت گرفتی ک مدام حرکات و کارهای عموپورنگ رو به زبون خودت برا اجی تکرار میکردی...میگفتی:آزی(اجی)عمو پورنگ اِخنده(میخنده)و.. گاهی هم ک اجی تکون میخورد میترسیدی از پان بیفته ک میگفتی آزی نکن😃😃 قربون مهرو محبتت برم ک با تموم شیطنت ها و نوازش های گاه و بی گاه هوای اجی مهربونت رو داری😘😘💕💕اونقد مهربونی و هم دیگه رو دوست دارین ک هردوتون در نبود یکی دیگه خیلی بی حوصله اید و تاهمو میبینید کلی ذوق میکنید و میخندید😘😘😘😘 جدیدا بهت میگیم آجی چیه؟میگی ناز نازی و تا اجی این جمله رو میشنوه از ته ...
22 آذر 1397