امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

من و وروجک هام

هفت سین سال ۱۳۹۸

هفت سین امسال رو با اعمال شاقه پهن کردم بادوتا فسقلی ک مدام تو دست و پا بودن خیلی سخت بود ک بخوای هفت سینی پهن کنی ک هم متفاوت از پارسال باشه هم جدید باشه هم دست و پاگیر نباشه هم قشنگ باشه هم یه جای خوب باشه و هم و هم و هم . سال تحویل سال نود و هشت ساعتای یک شب بود بچه ها ک یازده شب خوابیدن قصد داشتم پاشم جم و جور کنم ک از خستگی خودمم خوابم بردو ساعت سه صبح یهو از خواب پاشدم و ار فرصت خواب بودنتون استفاده کردم و بدوبدو سفره رو چیدم ک صبح ک از خواب پا شدن تغییر رو حس کنن و حس و حال سال نو رو پیدا کنن سفره چیده شد و همینکه امیررضا بیدار شد و هفت سین رو دید اول از همه رفت سراغ اجیل و تخمه ها و شروع کرد ب ...
5 فروردين 1398

خونه تکونی دم عید من و امیررضا

ای جوووونم امیررضا ک همیشه پا ب پای مامانی خودشو تو هرکاری شریک میکنه😁 دیدی دارم خونه گردگیری میکنم و.. بدو بدو رفتی اسکاج ظرفا رو ورداشتی و شروع کردی دیوار سابیدن😂 میگفتی کمکمت میکنم تا خسته نشی.. اخه مگه میشه شیرین زبونی چون تو رو داشته باشم و خسته بشم😚😚 تن صدات خیلی بامزه س..صحبت ک میکنی دوست دارم بیام محکم بغلت کنم و یه لقمه ت کنم بخورمت بسکه شیرینی😙😙😙😙 البته ناگفته نماند ک کنار شیرینی و همکاری یه وقتایی دعوامونم میشه مثلا با اسکاج میخواستی صفحه ال سی دی بشوری هرچی هم تذکر میدادم میگفتی نهههه تی وی کثیفه خلاصه با ترفند پرت کردن حواست بیخیالش شدی ولی همه جوره با بودنت انرژی میگیرم و همه جوره برام عزی...
1 فروردين 1398

اخرین روزه کاری سال۱۳۹۷

اخرین روز تحصیلی سال ۹۷ پر خاطره ای بود تصمیم گرفته شد تا اخرین روز ب مدرسه بیایم و برا ایجاد انگیزه و تنوع و یه روز خوب دانش اموزای هر کلاس پول جمع کردن و یه مرغ برا خودشون گرفتن و کباب کردن دبیرای مدرسه هم همگی مهمون من بودن و حتی دبیرایی ک روز کاری شون نبود تشریف اوردن مرغ ها رو تو مدرسه کباب کردیم و بعد از خوردن و شادی دانش اموزا و تعطیلی تایم رسمی مدرسه و رفتن دانش اموزا به خونه با دبیرا راهی تالاب بین المللی شادگان شدیم قایقی ۶۰هزار تومن بود خیلی خوش گذشت دلم میخواست مهرانا رو هم با خودم ببرم اما بخاطره پشه ها و خطرات قایق وتکون تکون خوردن ها ترجیح دادم پیش خاله ندا بمونی و خداروشکر ک نبر...
29 اسفند 1397

نفسم بنده ب نفسات😙😙😙😙😙😙😙

بعد از چادر و گوشی حالا نوبت عینک افتابی مامانه خداروشکر مدتیه کمتر سراغ گوشی مو میگیری هرچند دستم ببینی میخوای بلللللله دیگه تموم اخلاقای رو مخت با یکم صبر و حوصله و هدایت بالاخره یکروز تاریخ انقضا داره😁 مدتیه ک تفاوت کم ک زیاد‌..بزرگ‌و کوچیک..تلخ و شیرینو خوب میدونی مثلا وقتی قراره ب هردوتون میوه یا خوراکی بدم ازم میپرسی کدوم بزرگتره؟ و میگی بزرگه آقا..کوچیکه اجی😁😁 یا اینکه میدونی چایی تلخه و برا خودت ک میخوای تاکییییید میکنی شیرین باشه معنی جملات محبت امیز و ناراحت کننده و.‌. رو تشخیص میدی معنی تشکر رو میدونی و بکارش میبری و از هرکس وسیله ای بخوایی ویا خرید کنی بعدش میگی ممنون😙😙 ...
28 اسفند 1397

مهدپویا برنامه مورد علاقه مهرانا😙😙

برنامه مهد پویا رو خیییییلی دوست داری چون مدام بچه ها در حال ورزش کردن و تکون خوردنن منم وقتایی ک کار دارم و میخوام سرگرمت کنم میزارمت روربرو تی وی و مهدپویا برات میزارم و سرگرم میشی البته ناگفته نمونه ک منم هم عقیده روانشناسان کودکم و مخاااااالف گوشی و تی وی برا بچه های زیر دو سالم اما گاهی از سر ناچاری مجبورم ک خلاف عقیده عمل کنم دخمل مامان هشت ماه و بیست و دو روز داره الهی عمرت طولانی و باعزت مهربون مامان ...
26 اسفند 1397

خونه خاله

اینجابلوار نزدیک خونه خاله لیلاس هروقت میریم خونشون من و صفا و شما باهم میریم سوپر مارکت محله و بستنی و پفک و چیپس و تخمه و کلی هله هوله دوست داشتنی میگیریم اینسری ک رفتیم خونشون تا رسیدیم گفتی ماما بریم بستنی.. صفاهم ک مدام سراغ میگرفت اینجاهم ب رسم همیشه ت برا خودت جدا خرید کردی و از فروشنده خواستی تو پلاستیک جدا برات بزاره😁 خونه خاله ها کلللا بهت خوش میگذره و چون همگی تجربه بچه بزرگ کردن دارن و در حال حاضر همسنت بچه دارن از لحاظ موقعیت سنیت مشکلی باهاشون نداریم😉 ولی خونه خاله لیلا چون الا و فاطمه کمک دستم هستن برای نگه داری بچه ها وخونه خاله فاطمه من و خاله کللللللی حرف نگفته داریم برا هم و خونه خاله زهرا چون خ...
26 اسفند 1397

گلپسری و شهربازی

از وسایل شهربازی از استخر توپ کمی ترس داری و نمیتونی بپری وسط و مدام کناره ها میایستی من حس میکنم چون مدام با بابایی میرفتی و من نبودم نتونستس اون تشویق و دلگرمی واقعی رو بگیری و بری بهمین خاطرم تصمیم گرفتم ک تا جایی ک میتونم از این ببعد تورفتن ب پارک و شهربازی همراهیت کنم تا اعتماد بنفس و جرات لازمو پیدا کنی البته شایدم مقتضی سنت باشه و برا دو سال و نیم زود باشه ولی خییییلی باحال بود می ایستادی یه گوشه و تموم کسایی ک میپریدن تو استخر رو تشویق میکردی و میگفتی افرررررررین ..حالا دوباره😂😂😂😂 اما اینبار ک باهات اومدم ب نسبت روزهای دیگه بیشتر میرفتی تو استخر ترامبولین و ماشین سواری رو خیییییلی دوست داری وخدارو ...
26 اسفند 1397