امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

من و وروجک هام

شکلات منی..😙😙

وقتی تو مسیربرگشت از مدرسه باشیم و داداشی بهت کاکائو تعارف کنه و بگه آجی بخور اَوی بشی(قوی)😂😂 قوی بشی رو تقریبا اخر هر جمله ک خوراکی داره میگی و از برنامه مهد پویا یاد گرفتی..😙 ...
29 بهمن 1397

آقا و خوابیدن تو کرییر😁

گاهی یهو دلت میخواد ک تو کریر اجی بشینی و امروز یهویی خوابت برد😙 عزیزه دلم یه زمانی اونقد کوچولو بودی ک نمیشد تو کریر گذاشتت اما با یه بهم زدنی الان دیگه برات کوچیکه😙😙 من ب فدای قد و بالای گلپسرم..وقتایی ک اینجوری اروم یهویی خوابت میبره بند دلم پاره میشه و دلم میگیره میگم نکنه زمانی ک میخواستی چشماتو روهم بزاری ب آغوشم نیاز داشتی و من مشغول خواهری بودم..و تصور اینحالت خیلی بهم فشار روحی میاره و منتظر میمونم بیدار شی و یه دل سیر بغلت میکنم و نوازش و مهر ومحبت و کللی بازی ک جبران اون لحظه بشه😙 اینجاتایم عصر مسیر برگشت از مدرسه س😙 ...
29 بهمن 1397

اردوی علمی امیررضا😙😎

اولین اردوی علمی امسال رو ب مقصد بهزیستی*پژوهش سرا*سازمان هواشناسی برگزار کردیم و تموم مکان ها برات جالب بود مخصوصا پژوهش سرا ک حسسسسسابی کیف کرده بودی وقتی اتاق نجوم برا دانش اموزا فیلم پخش میکردن حسابی ذوق زده میشدی و وقتی قرار بود محتوای فیلمو بچه ها ازمایش کنن میاومدی پیش مسول مربوط و میگفتی من!!!!و میخواستی خودت انجام بدی😁😁 یجا باید دانش اموزا بادکنک میترکوندن و بدو اومدی گفتی من!!آقا!!!! و اقای محمدنژاد مجبور شد بره برات یه بادکنک اختصاصی بیاره😂😂😂 قسمت ازمایشگاهم ک از میز بزرگ ازمایش خیییلی تعجب کردس و کم کم ده باری دور تا دور میز میچرخیدی و دور میزدی😅😀 برا اولین بار سوار مینی بوس شدی و خییلی برات لذت بخش بود تاحدی ...
28 بهمن 1397

خاله اُلثوم💝

یهویی دلت خواست بریم خونه خاله اُلثوم..و بین پارک و خونه خاله انتخابت با خونه خاله بود😙 ای جووووونم ک تو هم مثل مامانی اینقد خاله رو دوست داری و بودن با خاله رو با هیچ خوشی عوض نمیکنی😙😙 اینجا مثلا داری ادای خاله درمیاری و ب روسریت گیره زدی😉😉😁 موقع نمازم ک باهم نماز خوندین😂 عششششقم سجده های خالصانه و خاضعانه😂 یهویی وسط نماز یادت اومد وضو نگرفتی👇😂 ...
23 بهمن 1397