امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

من و وروجک هام

وقتی برنج سر سفره باید شسته بشه

بعد از غذا ک نمیشه گفت...بهتره بگم حین غذا خوردن بشقابو ازسفره کش رفتی و میگفتی میخوام برنج بشورم😁 اخه اطراف برنج کمی خورشت ریخته بود و نمیدونم چرا فک کردی برنج کثیف شده...در صورتی ک بار اولت نبود ک برنج و خورشت میدیدی.اما خوب ب قول خاله ندا و رباب یه وقتایی میگیره دیگه😂😂😉😉😍😍 اولش خواستم از این کار منعت کنم اما دیدم خیلی درگیرش شدی و حسابی رفتی تو حس و وسط بازی برا اجی توضیح میدی ک اجی برنج کثیف شده...الان میشورم بعد بخور😁😁 زحمتش یه جارو زدن بود ک با جون ودل قبول کردم و گذاشتم لذتشو ببری😙😙 ...
17 بهمن 1397

هر کجا باشی دلم هواتو داره😙😙

تمون مکانی ک هستی رو اینجوری غلت میخوری و اطرافتو شناسایی میکنی با هر چرخیدن ب من نگاه میکنی و منتظر تایید و تشویق منی و با خنده نگام میکنی و منتظر خنده ی مامانی.. منم میخندم و میبوسمت و تشویقت میکنم و تو هم انرژی میگیری و ب گشت و گذارت ادامه میدی😙😙 یه وقتایی هم از شدت خوشحالی و ابزار علاقه میایی سمتم و بغلت ک کنم صورتمو میبوسی😙😙 تصویر دوم کنار سرویس چای خورس هستی ک خاله صبری برای کادوی تولدت اورد و هنوز فرصت جاسازی تو کابینت رو پیدا نکردم😗الهی جشن و کادوی هزار سالگیت عمرم😙😙😙 ...
17 بهمن 1397

بچه ها مثل لیمو شیرین میمونن باتمومی شیرینی یه تلخی هایی هم دارن😘😉😙

اینروزها همون اندازه ک شیرین زبون شدی همون اندازه هم مامان رو اذیت میکنی و دردسرات زیاد شدن🙃 گاهی میگم اگه حس مادرانه نبود نمیدونستم باید چطور باهات برخورد کنم🙃 و چ برخوردی باهات داشتم هرچقد ک بزرگ و بزرگتر میشی باتموم دلبستگی هایی ک روز ب روز بیشتر بهت پیدا میکنم و همونقدم کلافه میشم و گاهی کاسه صبرم لبریز میشه یکی از این دردسرها و اذیتی هات اینکه بشدددددت گوشی ب دست شدی و تا گوشی منو میبینی میبری ک باهاش اهنگ و سرود گوش بدی..البته میدونم ک‌علت این کارت اینکه تو مدرسه مدام با گوشی سرود پخش میکنم و یه جورایی داری ازم تقلید میکنی😊😋💝 برا پس گرفتن گوشی بهت میگم میخوام زنگ بزنم اداره و الکی شروع ب صحبت میکنم...سلام اداره...
14 بهمن 1397

خاله رباب مهربون و امیررضا💕

رابطه امیررضا و خاله ندا خییییلی خاص و دوست داشتنیه😘 شنبه ها زنگ اول چون تایم خواب شیخ بهم میخوره خیلی بدخلق میشه و تا خاله رباب ببینه میگه برو خونتون..فردا بیا😘😄 همون روز زنگ اخر و بقیه روزها کافیه حس کنه خاله رفته و نیستش..فوری میزنه زیر گریه😂😊 خاله رباب خیللللی مهربونه و ویژگی بارزش صبوری و مهر و محبته..گاهی واقعا شرمنده میکنه مارو با صبوری ک با امیررضا داره💕 همیشه دوست دارم ب اینده ای برسم ک امیررضا بزرگ شده و ببینم چ خاطرات پررنگی از خاله تو ذهنش موندگار شده😘😘 ...
14 بهمن 1397

اولین برداشت محصول از باغچه مدرسه

دانش اموزان در حال برداشت محصول از باغچه مدرسه سبزی کاشتن و تموم بچه ها ب عنوان نمونه برا خانواده هاشون بردن سهم دبیرانم کنار گذاشتن😘 خانم هاشمی دبیر ادبیات مدرسه عکس امیررضا رو گذاشته وضعیتش و نوشته مسئول ناظر😁😁😁 اولین محصول مدرسه س و تموم دلنش اموزا و دبیرا حسابی سر ذوق اومدن اخه تا پارسال قسمت باغچه مدرسه ب زباله دونی تبدیل شده بود و چهره زشتی ب مدرسه داده بود اما امسال ب لطف خدا و شوق دانش اموزا راه اندازی مجدد شد و بیشتر از اون چیزی ک تصور میکردم تو نشاط سازی جو مدرسه تاثیر گذاشت😙😙😙 ...
14 بهمن 1397

امیررضادر حال تمرین سرود😂

جوووونم ک تو صف سرود ایستادی و داری ادای دانش اموزا در میاری و دستتو پشت گذاشتی😂😂😂 حال و هوای دهه فجر رو تو مدرسه خیلی دوست داری چون مدام در حال پخش و تمرین سرود و نمایش و.. هستیم انتخاب سرود و شعار و.. برا این نسل و البته از نگاه خودم خیلی سخته چون هم باید وطنی باشه هم لعن و مرگ برا کسی درش نباشه ...
13 بهمن 1397