اولین تجربه قطارسواری مهرانا در شهربازی جام جم😙😙
عصر یهویی خاله لیلا پیام داد ک میخوایم با خونه خاله فاطمه بیایم جام جم..شماهم میاین؟؟؟؟ ماهم ک برنامه رفتنو تو طول هفته داشتیم اکی دادیم و ب جمعشون پیوستیم این بار امیررضا نسبت ب سری قبل برا بازی کردن و رسیدن نوبتش صبر و حوصله ی بیشتری بخرج میداد و حتی برا رفتن هم کمتر بهونه گیر شد و همش مشغول بازی همراه صفا و محیا بود و خاطره جدید وجالب چندانی پیش نیومد و جالبترین خاطره مربوط ب مهراناس ک دوست داشت خودش ب تنهایی تموم بازی ها رو سوار شه و حاضر نبود بغلم بمونه و خودشو خم میکرد و میزاشتم زمین سه سوت خودشو ب بازی ها میرسوند یجا دیدم قطار ایستاده و مسولش نیست ک روشن کنه و خیالم راحت بود ک فعلا خاموش...