امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

من و وروجک هام

مامان !!!!!!!!!!بابایی آجی رو برررد😢😁

این عکس مسیر برگشت از مدرسه س و یه لحظه دادم دست بابایی ک بتونم امیررضا رو ک خوابیده بود جا بجا کنم 😙 از اینکه رفته بودی بغل بابایی و میتونستی دست ب فرمون بزنی و کلن یه مکان جدید بود حسابی خوش حال بودی و میخندیدی تا حدی ک بابا میخواست تو بغلش بمونی و باهات اروم اروم رانندگی کنه ک با مخالفت شدییییید من سریع تغییر نظر داد😉😉 بله دیگه عقل رفع خطر رو واجب میدونه😙 این صحنه ها و خنده هاتو فیلم گرفتم و هروقت داداشی فیلمو میبینه بغض میکنه و با ناراحتی میاد میگه مامان!!بابایی آجی بررررد😢😢 و منم میگم محمدد!!!آجی رو نبر آجی امیررضاس و خوشحال میشی😂😂 ای جونم هردوتون ک با تموم زهرچشم هایی ک برا هم میرید چقد همو دوست دارین و هوای ...
25 دی 1397

غذا خوردن مهرانا ب سبک جدید😁😁

  کم کم هفت ماهگی داره تموم میشه و وارد هشت ماهگی میشی اما همچنان میلی ب خوردن غذا نداری و بجز شیر مادر و سرلاک همه غذاها رو همینکه بزارم دهنت با زبونت میندازی بیرون😯 با اینکه دکتر و اطرافیان میگن طبیعیه اما بازم نگرانی خودمو دارم و دوست دارم هرچی زودتر غذا خوردنتو شروع کنی تا خوشمزه ترین غذاهای مقوی رو با تموم عشق مادرانه برات بپزم و نوش جان کنی😙😙 هر بار ک با قاشق بهت غذا میدم پس میزنی اما بجاش برای ظرف غذا دست و پا میزنی و میخوای ک اونو دهن بگیری یهو ب ذهنم اومد حالا ک برا دهن گرفتن ظرف غذا تلاش میکنی امتحانی بزارم غذا رو هم از همون ظرف بخوری و دیدم ک نتیجه تا حدی موفقیت امیز بود..تا حدی یعنی در حد دو قاشق غذاخور...
25 دی 1397

اولین تجربه گلپسری از قطعی برق 😶😶

امسال به لطف خدا و قدم مبارک مهرانا گلی بعد از سال هاااااا یه زمستون سرد و پر بارون رو داریم سپری میکنیم..میشه گفت هر دو هفته بارون خوبی میزنه و هوا حسااابی سرد شده وبخاری ها بیشتر ساعت شبانه روز روشن و خلاصه داریم لذتشو میبریم😙 امروزم یه بارون حسسسابی شروع به باریدن کرد و تایم ما صبح بود اما بخاطرشدت بارندگی و لغزنده شده جاده ها و خطر جاده مخصوصا با دوتا فزشته کوچولوی خونمون ترجیح دادیم خونه بمونیم😙 قبل از بیدار شدن وروجک ها برق ها قطع شد و امیررضا تا چشماشو بازکرد ب عادت همیشگی خواست ک چراغ ها رو روشن کنیم و عمو پورنگ پخش کنیم و هرچی توضیح میدادیم ک برق خاموش شده والان زنگ میزنیم ب عمو برقی میگیم بیان درستش کنن مت...
25 دی 1397

اولین بوسه های شیرین گلدختری😋😋

فقط یه قاشق سحرامیز کم داری ک بشی خاله ریزه شخصیت کارتونی و محبوب دهه شصتی ها😉😉 اینروزا کامل غلت میخوری و دو سه چرخی میزنی و وسیله ای ک میخوایی رو بانگاهت دنبال میکنی وب زبون خودت حرف میزنی و اگه ب دستت نرسه سریع حالت گریه بخودت میگیری😙😙😙 نشستن تو روروک رو دوست داری و تعداد قدم هات بیشتر شده😙😙 همچنان میلی ب غذا نداری و تا مزه کنی سریع از دهنت میکنی بیرون😯😯 وقتایی ک سرحالی یهویی پشت سرهم دَ دَ دَ دَ.... میگی و یهویی سکوت میکنی و ب اطرافت نگاه میکنی و منتظر واکنش اطرافیان میمونی و قطعا هرکس کنارت باشه فقط قربون صدقه ت میره بسکه شیرررینی😙😙😙 تو خونه اگه یه لحظه بدمت دست بابایی و صدامو از یه جای دیگه بشنوی اوننننقد گریه زاری م...
20 دی 1397

چی میشد اگه خاله رباب هیچ وقت نمیرفت خونشون😄😄

هرفعالیتی ک دانش اموزا انجام بدن توهم همگروهی شون میشی و پا ب پاشون انجام میدی مخصوصا اگه تو جمعشون دوست همیشگیت نرگس هم باشه😘😘 تو این مواقع حسابی تو دست و پای دانش اموزایی و اگه خاله رباب مهربون نبود واقعا نمیدونستم چطور کنترل و مراقبتت کنم 😙😙 خاله رباب خیییییلی هواتو داره و توهم مثل همیشه اونو بی نهایت دوست داری و تاالام ک چهار ماه از سال گذشته بازم زنگ اخر پشت سر خاله گریه میکنی و میخوایی ک بمونه پیشت😙 امروز زنگ اخر مشغول توپ بازی با خاله رباب و نرگس بودی ک بابایی اومد دنبالمون وهمینکه بابایی رو دیدی گفتی بابا برو خونخ بخوووااب و برا بابایی دست تکون میدادی و خداحافظی میکردی و میگفتی شل بخیر😁😁😁😁 ...
18 دی 1397

کیف خاله ندا جز سرگرمی های مدرسه س😂

میری سراغ کیف خاله ندا و در حین باز کردن میگی اجازه هست؟؟؟!!!و یه چهره معصومی ب خودت میگیری ک حتی اگه خاله نخواد اجازه بده دلش میسوزه😄😄😄 ماژیک رو از کیف برمیداری و فک میکنی خط چشم و ب اطراف چشمت میزنی و وسط کار میگی ماما آینه بیار😂😂😂 هرچی بهت میگم آرایش مال مامانه میگه نههههه آقا!!!!!😂😂😂😂فدای شیرین زبونیت دِ آخه نه ب ارایش کردنت ن به آقا خطاب کردن شخص خودت😂😂😂😂😂 ...
18 دی 1397