امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

من و وروجک هام

امیررضا و خوراکی های مورد علاقه ش😙😙

عاااااشق سیب زمینی سرخ کرده ای و اکثر مواقع عصرونه برات اماده میکنم😙گاهی یهو تو مدرسه دلت میخواد ک یه جورایی سرت رو گرم میکنم ک فراموش کنی بهترین خوراکی برا زمان ها ومسیرهای طولانی حین خریده و وقتی ب بازار میریم برا خریدهمون اول کاری برات فلافل دونه ای یا بستنی یا سیل زمینی میخرم و تا زمانی ک خوراکی داری راحت ب خریدهام میرسم😀😙 از بین غذاها:قورمه و کباب کوبیده/میان وعده:سیب زمینی و فلافل /مغزیجات:پسته ب شدددت و گاهی گردو/تنقلات:خلالی ونخودچی کشمش رو دوست داری همچنان غذای جداگونه داری البته منهای وقتی ک غذامون برنج و خورشتی باشه چون هنوز نمیتونی غذای نونی بخوری و برنج رو ترجیح میدی😙 غذاهاتو همیشه یا با استخون و قلم میپزم ...
7 دی 1397

الهی خوشی هم قدم باشه با تو😙😙😙😙

اولین بار تو سن شش ماه و دو روز تونستی چند قدم با روروک برداری و تکونی بخوری😙😙 قبل از داشتنت فکر میکردم مراحل رشد بچه دوم چندان جذابیتی برا مامان باباها نداشته باشه اما با داشتن شیرین عسلی چون "طُ" باید اعتراف کنم بیشتر نباشه کمترم نیست😙😙😙 نمیدونی وقتی روروک تکون خورد و چند قدمی رفتی چقققد خوشحال شدم از شدت هیجان از جا بغلت کردم و پاهات رو بوسیدم و تو هم‌هاج و واج منو نگاه میکردی ک مامانی یهو چش شد😂😂😂 دورررررت بگردم زندگی😙😙انشالله با این پاهای ناز و ظریفت بتونی تموم دنیا رو سفر کنی و خوش باشی و از زندگیت لذت ببری😙😙 ...
7 دی 1397

اولین خودکفایی مهرانا در غلت خوردن و رفتن روی شکم😁

برای اولن بار تو سن شش ماه و دو روز تونستی ب تنهایی غلت بخوری و روی شکمت چند ثانیه ای بمونی😙😙 نفسسسسسس منی تو دخترم کم کم داره حرکات و رشدت و بزرگ شدنت خیلی ب چشم میاد و مشخصه و از حالت نوزادی فاصله میگیری😙😙 اینروز ها همش میگم یعنی میشه حرف بزنه و صداشو بشنوم؟بعد تن صداش چ طوریه؟حرف زدنش مثل کیه وهزارتا فکر شیرین دیگه😙😙 اینروزاحرف زدن هات و اغو اغو کردنات ب نسبت گذشته خییلی زیاد شده و حسابی شیرین زبون شدی و مامان رو عاشق خودت کردی😙😙 با داداشی خیییییلی بیشتر حرف میزنی و اونو از بقیه تمیز میدی😙 حسسسسسابی مامانی شدی و تو خونه بدون من یه لحظه هم اروم نمیشی ...
7 دی 1397

اولین بازی خواهر برادری😙😙

اخر هفته برا هم یعنی روز استراحت و گردش و تفریح اما برای ما نی نی دارها ک ممنوع الخروج تو طبیعیم ب معنی خونه تکونی و گردگیری و رسیدن ب کارهای عقب مونده طول هفته س میخواستم مهراناروبنشونم تو روروک ک ب کارهام برسم ک یهو صاحب ملک جناب آقا پیداش شد😅منم اینسری بجای اینکه مهرانا رو از روروک در بیارم گفتم امیررضا یه بازی جدید اینکه اجی میشینه و شما باید اونو تو خونه دور بزنی و اونم خوووشحال و مشغول بازی شد هرچند من تمام وقت کنارشون بودم ک یوقت تلفات ندن😅😚 امیررضا دو سال و چهار ماه و مهرانا شش ماه و دو روزه😙😙 ...
6 دی 1397

شب زنده دار کوچیک مامان 😙😙

ساعت ۱۱شب خوابیدی و یک پاشدی و تا ۵صبح خنده و اغو اغو کردنت ب راه بود اولش سعی کردم بیدارباش نزنم و خودمو ب خواب زدم ک توهم بخوابی اما مدام نگاهم میکردی و ب زبون خودت صدام میزدی منم ک زوووود تسلیم نگاه پرمهرومحبت و صدای دلنشینت میشم و بازم تموم خستگی رو کنار گذاشتم و نشستم تاپنج صبح باهات بازی کردم و هردومو سیر خنده شدیم و کلی عشق کردیم باهم😙😙😙😙 دیگه اخراش چشمات بزور باز میشد اما اونقد ک دونفره بهمون خوش گذشته بود بازم میخندیدی و حاضر نبودی بخوابی😂 ...
6 دی 1397

تو خودت خاص ترین نقطه حساس منی

مهرانا گلی..دختر پر مهر ومحبت مامانی..نازنین من..قربون نگاه معصوم وپاکت بشم😙امروز متوجه شدم بیشتر از اون چیزی ک فکر میکردم دوستت دارم وبرام عزیزی😙متوجه شدم بیشتر از اونی ک فکر میکردم برام مهمی و بهت وابسته و دل بسته شدم و هیچی از خدا نمیخوام ب جز سلامتی و تن سالمت😙😙 امروز تو مدرسه کار عقب مونده داشتم ک باید امروز تموم میکردم و کمی کار بانکی و.. به همین خاطر از ساعت ده و نیم رفتیم مدرسه و شما پیش خاله ندا موندی و وقتی دیدمت خاله گفتن ک ظاهرا یکم پای راستت رو کج میزاری و نکنه مشکلی هست وگفتن ک بفکر باشم اون لحظه ک خاله اینوگفت نگاه ب پات کردم و دیدم اره تا حدی پای راستت رو کمی کج میزاری🙁اون لحظه با اینکه اصلا ب روی خودم نیاوردم...
6 دی 1397