شب زنده دار کوچیک مامان 😙😙
ساعت ۱۱شب خوابیدی و یک پاشدی و تا ۵صبح خنده و اغو اغو کردنت ب راه بود
اولش سعی کردم بیدارباش نزنم و خودمو ب خواب زدم ک توهم بخوابی اما مدام نگاهم میکردی و ب زبون خودت صدام میزدی منم ک زوووود تسلیم نگاه پرمهرومحبت و صدای دلنشینت میشم و بازم تموم خستگی رو کنار گذاشتم و نشستم تاپنج صبح باهات بازی کردم و هردومو سیر خنده شدیم و کلی عشق کردیم باهم😙😙😙😙
دیگه اخراش چشمات بزور باز میشد اما اونقد ک دونفره بهمون خوش گذشته بود بازم میخندیدی و حاضر نبودی بخوابی😂
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی