اولین و اخرررررین تجربه مهدکودک رفتن😘😘
تصمیم گرفتم برا پر کردن اوقات تابستون و تنوع لحظات و اینکه مدام تو خونه نباشین وخسته بشین تابستون مهد ببرمتون واولین گزینه موسسه کودک خلاق بذهنم رسید
بعداز کلی امروز و فرداکردن روز رفتن فرارسید و هر طوری بودرفتیم
اخه اینروزا متاسفانه سردردهای مامان باز شروع شده و شدید تر شده و روزی ک میخواستیم بریم مهدحال خوشی نداشتم اما چون از صبح قولش رو ب امیررضا داده بودم و طول روز مدام میپرسید مامان حالا کجا میخوایم بریم؟؟مامان پس کی میریم مهد کودک؟؟و..دلم نیومد ک نبرم و با چندتا مسکن سرپا شدم و راهی شدیم
بدو ورود هر دوتون از دیدن اونهمه بچه و اونهمه وسایل بازی و دیوارهای رنگارنگ کلی ذوق کردین
مهرانا ک تموم مکان ها رو چار دست و پا میرفت و مثل همیشه از شدت خوشحالی ابروهاشو میزد بالا وصدانازک میکرد ومیخندید😂😁😁
ب قول مدیر موسسه ب این خانم کوچولو بیشتر از همه خوش گذشته😂😙
امیررضا اولش حاضر نمیشد ک تو جمع و با بچه ها باشه و حتی حاضر ب رفتن تو کلاس هایی ک بچه ها ومربی ها بودن نمیشد و ترجیح میداد تنهایی یا دو سه نفری بازی کنه
ولی دست اخر ب جمع بچه ها وارد شد و کلی بازی کرد
اونقد ب هردوتون خوش گذشت ک رسیدیم خونه انرژی هردوتاتون کامممل گرفته شده بود و حسابی گرسنه و خسته بودین
و دیگه نیاز نبود مثل هر روز کلی تو خونه باهاتون بازی کنیم و سر و کله بزنیم😂😙
این یه طرف ماجرا بود و ولی اونور قضیه خیلی بدتر از حدتصورم بود
درسته بچه ها دو ساعتی رو حسابی سرگرم شدن اما خوب خیلی ضعف ها و ایراد ها داشت
اول اینکه مربی ها اصللللا کنترل وتسلطی ب بچه ها نداشتن و بچه ها خیلی گستاخ و کمی ناهنجار بودن..مثلا مربی به یکی شون گفت اگه شیطونی کنی نمیبرمت بدمینتون بازی کنیم پسر بچه هم اول یه مشت ب شکم مربی زد و بعدش مقعنه شو کشید😲😲😲😲
یکی دو تاشونم ک سنشون بیشتربود متاسفانه چندتا حرف بد مثبت ۵۰ میگفتن ک رفتم تو لغت نامه معین برا فهمیدن معنیش فرهنگ نامه گفت ببند منو ک آب شدم😂😂😂
با اینکه مثلا با گروه سنی سه تا چهار ساله اورده بودمشون
مربی و مدیر ازم خواستن ک تو سالن انتظار باشم تا بچه ها خودشون راحت برن بازی کنن اما بشون گفتم هم جلسه اوله و میخوام شیوه کار مربی ها ببینم هم بچه هام ب شدت بهم وابسته ن و بدون من نمیرن و اگه قرار شد همیشه بیارمشون باید ک خودمم همراهشوت باشم و مدیر موسسه مخالفتی نکرد.. یکی دوبار هم اومدم تو سالن نشستم و صدای گریه مهرانا و مامان مامان کجایی.. بیا پیشم امیررضا بلند شد و متوجه صداقت مطلب شدن🤗🤗
مثلا یجا مثلا ازمایش علوم داشتن و سه ظرف الکل و سرکه و اب گذاشتن ک یخ بزنه تا ببینن کدوم یخ زده...مربی ظرفا رو گذاشت رومیز و رفت ک گوشی بیاره و عکس بگیره بفرسته تو گروه برا والدین یکی از بچه ها ب الکل زبون زد و..
قطعا ب خانواده ش نمیگن..
وای خدا تصور اینکه شماها رو تو این محیط ها تنها بزارم وحشتناکه..
یا مثلا دست اخر هرکس غذا و خوراکیشو نمیخورد مربی میگفت ب دوستاتون تعارف کنید و ظرفتونو خالی کنید و بزارین تو کیفتون
بماند پسر بچه هایی ک بجای بازی فقط همو کتک میزدن و بهم وسیله پرت میکردن!!!
خلاصه درسته سرگرم شدین اما متاسفانه تموم اموزش های اخلاقی ک تو خونه باتون کار میکردمو زیر پا میزاشتن و به هیچ وجه حاضر نیستم تحت هیچ شرایطی تو این سن شماها رو ب اینمحیط ببرم
نمیدونم شیوه کار تموممهدها اینه یا انتظار من خیلی بالاس
خوب البته با خودم میگم اکثر بچه هایی ک اینجا هستن از کم کاری والدینه ک برا از سرخود باز کردن مسولیت بچه ها میفرستنشون اینجا و در صد خیلی کمی از اونها مادرای شاغل و تحت اجباری دارن ک اومدن
اما بازم خوب شد ک رفتمو از نزدیک جو رو دیدم اخه گاهی بسرم میزنه مدیریت رو رها کنم و با پست یه دبیر منتقل شم مرکز استان اما با این شرایط ب هیچ وجه حاضر نیستم راهی بچه ها و تربیت شون رو فدای خودم کنم😘😘
عشقولای من بی نهایت دوستتون دارم و همیشه کنارتون میمونم😙😙