شبهای قدر ماه رمضون سال۹۸
ماه رمضون امسال با تموم سال های دیگه متفاوت بود و با وجود وروجک های سختی ها و خوشی های خودشو داشت
سالهای قبل تا خود سحر بیدار بودیم و طول روز میخوابیدیم اما امسال بخاطر فصل امتحانات و مدرسه و تنظیم خواب بچه ها مخصوصا مهرانا خانوم از این خبرا نبود
و سر شب میخوابیدیم و برا سحری پا میشدیم و صبحم سر کار و طول روزم کارهای خونه و افطار و..
و روزم ک طولانی هست روزه دار خیییلی انرژی میسوزونه
من چند روز اول رو گرفتم و بعد از یه هفته سردردها و حالت تهوع و ضعفم شروع شد و دیگه یکروز درمیون روزه داری کردم
دم افطار و اذون مغرب تا میاومدیم با تی وی اذون پخش کنیم امیررضا اصراررررر ک محله گل و بلبل بزارین و ماهم ک بزور توان خودمونو داشتیم براش پخش میکردیم
دم سحر و اذون صبح هم چون بچه ها تو هال میخوابن بازن خبری از تی وی و دعای سحر و.. نبود
خلاصه از ماه مبارک فقط گرسنگی و تشنگی کشیدیم😂😂
شبهای قدر فرا رسید و شب اول تصمیم گرفتیم بریم مسجد محل و اونققققد امیررضا خوشحال بود اما رم رفتن مهرانا پی پی کرد و لباس در اوردم و مشغولش شدیم..اماده شدیم امیررضا گفت گرسنه م و تا براش غذا گرم کردم و دادم و...مهرانا خوابش گرفت و کلا از رفتن منصرف شدیم و بزور امیررضا رو قانع کردیم ک مسجد تعطیله و فردا شل میریم
و بچه هاخوابیدن و ما تو خونه احیا گرفتیم
این عکسا مربوط ب شب اولن😘😘
شب بعدی هر طور شد رفتیم مسجد جامع و خییییلی ب بچه ها خوش گذشت اونقد ک موقع برگشت امیررضا روبا گریه اوردیم و میگفتیم بریم شهربازی میگفت نههههه مسجد
یه قسمت مسجدو مهدیه کردن و غرفه بازی و قصه خونی و کتاب و.. گذاشته بودن تا بچه ها سرگرم شن و جدا از اینها بدو بدوی بچه ها و بازی هاشون خیییییلی براشون هیجان داشت و علاقمند ب مسجدمیکرد
واقعا جای هزار افرین داره برا این چنین کارهای فرهنگی😙😙
امیررضا ک کلی دوست پیدا کرد و هر جمعی ک سه چهارتا بچه نشسته بودن میرفت پیششون و همبازی شون میشد😂😁
و مهرانا هم چار دست و پا حوالی خودم تاب میخورد
این عکس ورودی مسجده و همینکه در ماشینو باز کردیم بدووووو دویدی سمت مسجد و خوشحال بودی😂😙
انشالله ک این شور و علاقت تا اخر درونت موندگار بشه
شب اخرم بازموندیم تو خونه و البته ازخستگی بچه ها فقط دعای جوشن خوندم
اینم از اولین شبهای قدر خانواده چهار نفره😍😍😍😍
انشالله ک خدا ازمون قبول کنه😋😋