ماه رمضون ۹۸ وکنار دریا و پرتاب سنگ😁😙
یه شب افطار خونه خاله کلثوم دعوت بودیم و تو راه رفتن کنار دریا نیم ساعتی نگه داشتیم تا امیررضا بتونه کنار دریا یکم شن بازی کنه و بقول خودش سنگ پرت کنه تو دریا😙
قربون دستای کوچیکش برم ک موقع پرتاب گاهی حتی سنگ ب اب دریا هم نمیرسید اما بااین حال لذتشو میبردی وبا هر پرتاب سنگی کلی خودتو تشویق میکردی و بمنم سنگ میدادی و میگفتی پرتاب کن!!! آفرین شما میتونی و ما رو تشویق میکردی😂😂
این روز گذشت تا اینکه یکروز عصر از خواب پاشدی و یهو گفتی مامان بریم دریا سنگ پرت کنم و چون مشغول افطار پختن و.. بودم سعی کردم یجورایی حواستو پرت کنم اما انگار ک مثلا خوابشو دیده باشی اصرراررر ک پاشو مامان اماده شو حالا دیر میشه..دریا تعطیل میشه و.. و ماهم وضعو اینطور دیدیم افطارو شامو ورداشتیم و رفتیم کنار دریا
اولش خوب بود اما کم کم هوا خییییلی دم کرد و چون تاریک و کم نور شد تا بعد از اذون موندیم و برا افطار و شام بازم رفتیم خونه خاله
مهرانا داره نگاه میندازه ب دسته پرنده هایی ک از اسمون رد شدن😘😘
تو این لحظه امیررضا دو سال و هشت ماه و مهرانا ده ماه سن داره😚😚
عاشقتونم عشقولای من😘😘