اول کنجکاوی..‌بعد تجربه‌‌..بعد انتخاب 😙😙😙

مثلا داری اشپزی میکنی

اونم با مهر و سجاده

جدیدا کشوی مهر و سجاده رو میاری پایین و مهر ها رو ب صف میچینی و مثلا هر کدومشون دیگ غذاتن و روشون نمک و ادویه و .. میریزی

بابا اول مانع کارت شد اما کلی گریه کردی و.. من اومدم وساطت کردم و گفتم باید بش اجازه بدی خودش متوجه شه کارش مثلا خطر سازه یا براش سختی داره و درسته ک برا یکی دو بار برامون سختی داره اما بهرحال خودش تجربه میکنه و حس کنجکاوی تو این زمینه فروکش میکنه بخاطر همین گذاشتم باشون بازی کنی و فلفل رو ک ریختی با دستت چشماتو خاروندی و حسسسسابی گریه کردی اما دیگه متوجه شدی نباید ادویه و فلفل و.. روی مهرها بریزی و فعلا یک هفته گذشته و سراغی ازشون نمیگیری😁

یه تجربه ی این مدلی دیگه هم داشتی و مدتی بود میخواستی سیگار کنی دهنت و فک میکردی ادم های سیگاری دارن بخور میکشن و این مسئله خیلی ذهنمو درگیر کرده بود ک

ک نکنه در اینده مشکل ساز شی

گاهی حواستو پرت میکردم گاهی یکم باتندی برخورد میکردم و هردو بی فایده بود تا اینکه یکروز بخور دستت گرفتی و زدی ب لبت و لبا کمی سوخت و از اون ببعد دیگه حتی حاضر نیستی ب بخور واقعی و بخور تخیلی و حتی ادم های بخوری نزدیک شی