کوهنوردی با خونه خاله لیلا
چهارده فروردین من و شما دو تا فسقلی ها رفتیمخونه خاله لیلا و بابایی رفت خونه پدریش
ناهار رو بردیم کوه و چون هوا ابری و بارونی بود خییییلی لذت بخش بود و خوش گذشت
امیررضا و احمدرضا برا روشن کردن اتیش و اماده کردن زغال حسساابی کمک دست عمو بودن ومیدیدن ک بقیه از روی زمین چوب جمع میکنن اوناهم هرچی سنگ بود رو زغالا پرت کردن اخر سرهم ک زغال اماده شد و عمو رفت ک سیخ ها رو بیاره دوتایی تو یه چشم بهم زدن کل زغال ها رو بهم ریختین و عمو مجبور شد دوباره کاری کنه..😄😁
امیررضا دوست داشت بره بالای کوه و ب جایی ک صفا ایستاده برسه و بخاطر همین یه تا یه قسمتو باهاش کوهنوردی کردم😙
خییییلی ب همگی خوش گذشت و حسابی بچه ها خسته شدن
تو مسیر رفتن ب کوه از خیابون خونه باباحاجی رد شدیم و اصرررار کردی ک نریم کوه و بریم پیش بی بی جون هرچی هم میگفتیم ک بی بی نیستش قبول نمیکردی😦😦😦😔😔😔😔😔
خاله لیلا خیلی براش عجیب بود ک چطور بعد از اینهمه مدت بازم بی بی جون رو یادته
زمان برگشت از کوه هم باز اصرار کردی ک بریم بی بی جون و اون موقع بود ک بغض همه مون شکست و..
فدای مهربونی ت بشم پسری ک اینهمه یاد بی بی جونت هستی..
منم مثل تو دلتنگ و دلتنگ و دلتنگ و دلتنگم...
کوهنوردی با خونه خاله لیلا😍😍