دوازده بدر سال۹۸
خونه هایی ک مامان های کارمند دارن بجای سیزده دوازده رو بدر میکنن
تا چند روزه اخر تعطیلات بتونن ب امورات خونه و کار و بچه ها و.. برسن
ماهم امسال رو با خونه خاله ندا و اخراش خاله فاطمه بدر کردیم
از شب قبل قصد رامشیر بود اما صبح خونواده خاله ندا از ترس جاری شدن سیلاب وطغیان رودخونه و.. از رفتن منصرف شدن و تصمیم گرفته شد همین سربندر بمونیم
اما باز دم در خونه رای ب رامشیر رفتن شد
هرطوری بود رسیدیم رامشیر و رفتیم روستای نوشادی و ناهارو خوردیم
اونننننقدددد بادو خاک بود ک مجبور شدیم بریم تو چادر بشینیم
با تموم اینها خییییلی کیف داد و خیلی چسبید
دم کباب کردن امیررضا تو دست و پا بود و مجبور شدم برا سرگرمی ببرمت سوار موتوری کنم ک همون نزدیکی ها پارک بود
موتور روخیییلی دوست داری و امیدوارم بزرگتر ک شدی این علاقت کمتر شه چون خطرات موتور خیلی زیاده
بعد از ناهار رفتیم سد رامشیر و بعد از اون زیارت سید هاشم
کنار مزار سید هاشم بستنی گرفتیم و تموم بستنی منو مهرانا خورد و بعد از تموم شدن گرررریه میکرد و بازم میخواست😁😁
بعد از اون رفتیم پارک شهربازی سربندر و برا بار اول با امیررضا سوار اژدها شدیم
اونم همش ب اصراررر امیررضا ک میگفت بریم من نمیترسم و بازوهاشو بعلامت زور زیاد نشون میداد
منم گفتم بزار سوار شه و بدونه ک کمی هیجانش برا سنش زیاده
اخه هرچی بش میگفتیم خطرناکه زیر بار نمیرفت
امیررضا خوب بود فقط وسطاش ترسید ک برا پرت کردن حواسش بهش میگفتم ببین کفشای مامان چطور تکون میخورن..انگشت مامانو ببین زخمی شده...یا گاهی چشماشو میبستم و..
ولی خوبیش ب این بود ک گریه نکرد و فقط یکم ترسید
بعد از اونم خاله فاطمه ب جمعمون اضافه شد و تا حدود ساعتای یک پارک بودیم و بعدش اومدن خونمون و حدودای دو بیدار بودیم
در کل یکی ازبهترین روزهای تعطیلات بود و حسسسسسابی خوش گذشت هم ب شما هم ب ما😙😙
فست فود برزیل
من اونروز گوشی و کیفمو تو خونه جا گذاشتم و بخاطر همین عکس زیادی نگرفتم
و عکاس عکس های این پست خاله ندا و فاطمه ن😚😚