جشن تولد سی و دوسالگی مامان صدیقه😊
امسال وارد سی و دو سالگی شدم و از این بابت ک تو این سن و سال در کنار تموم خوشی ها و داشته هام دو تا جوجه شیرین دارم خدارو شاکرم😙
اولین سالیه ک ماما نیستش و دیگه نمیتونم ب رسم هرسال تماس بگیرم و یاداوری کنم ک تولدمه و از باب شوخی وخنده طلب کادو کنم و...
شب تولد یعنی هشت بهمن قرار شد بریم بیرون ایس پک بخوریم ک کلی کار تو کار پیش اومد و نشد ک بریم... اخر شبم ک وقت ازاد شد بچه ها خوابشون شد و کلا بیخیال رفتن شدیم
روز تولدم یعنی همون ۹بهمن بابایی رفتن اهواز برا تحویل گرفتن شناسنامه گلدختری و چون کارش تا دیر وقت طول میکشید بعداز مدرسه مثل اکثر مواقع ب اصرار خاله ندا رفتیم خونشون..اما اینسری باهمه روزهای دیگه خیییییلی فرق میکرد و از مهرو محبتشون برام کیک پخته بودن و ناهار ویژه تدارک دیده بودن
خییییلی غافلگیر شدم خیییلی و شاید بهتر بگم بعد از سالها یکنواختگی روزهای تولدم امسال بهترین سالروز تولدو داشتم😙😙
بودن ادم های مهربون همیشه ب ادم دلگرمی میده و یادمون میاره ک خدا همیشه هست!
😙😙
از ظهر تا حدودپنج عصر خونه خاله ندا بودیم و با خاله مشغول صحبت و کپ و گفت😙😙
دم رفتن امیررضا مثل همیشه حاضر نمیشد از خونه خاله دل بکنه و با کلی گریه و زاری راهی شدیم😟😢
بعد از اون شبش ب رسم هرسال و ب یاددوران خوش مجردی و روزهای دونفره من و اجی کلثومم کیک خریدیم و رفتیم ماهشهر و شب رو دورهم دیگه خوش گذروندیم
دیدن خاله کلثوم همیشه و تو هر حالی حالمو خوب میکنه و یکی از شرایط مهم من برای ازدواج این بود ک هیچ وقت و تو هیچ حالتی از دیدن و سر زدن بهم منع نشیم و خداروشکر نشدیم😙😙😙
برعکس امیررضا ک حسسسابی دلبسته خاله کلثوم و خاله فاطمه و دایی علی هست مهرانا از خاله و بقیه اعضای خانواده غریبگی میکرد و فعلا بجز من به هیچی جز خاله ندا افتخار لبخند زدن و تحویل گرفتن رو نمیدی😙😙
خدایاشکرت ک اطرافمو پر از ادم هایی کردی ک مهربونی بارزترین ویژگی شخصیتی شونه😙😙