امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

من و وروجک هام

اولین باری ک گفتی ماما دوستت دارم🤗🤗

1397/11/19 19:25
نویسنده : مامان صدیقه
107 بازدید
اشتراک گذاری

فدااای پسر عزیزم بشم من ک چققققد مهربونه و هروقت هرجا گل میبینه میگه مامان و برا من میارش😙😙😙😙

اینروزا حسسسابی سرماخوردی و شب دوم سرماخوردگی ساعتای۳شب دمای بدنت ب ۴۰رسید و شروع کردی لرزیدن و همش میگفتی مامان افتادم....یعنی سرت گیج میرفت...

فقط میخواستی تو بغلم باشی و میگفتی مامان تب دارم.....

عمرم ماما حرف ک میزدی و میگفتی تب دارم..افتادم....انگار اتیش ب وجودم میزدی...قلبمو تیکه تیکه میکردی...دلم میخواستم جونم فدات کنم...از ته دلم میگفتم ماما دردت ب جوووووونم...دورت بگردم ماما!!!

میخواستم ببرمت دکتر اما با وجود مهرانا ک اگه جابجا میشد بیدار میشد و بغل منو میخواست و تو هم از اون ور منو لازم داشتی شرایط بهتر از این نمیشد و بدتر میشد...

تنها گزینه ای ک بذهنم رسید این بود ک بابا بره دکتر و شرح حالتو بگه و بجات ویزیت بشه..

همینکارو کردیم و بابایی با دارو و شیاف امد و اولین بار بود ک برات استفاده میکردم...

شبش تب داشتی و ناله میکردی...منم پاشویت کردم..بدنتو ماساژ میدادم..پیشونیت رو اروم ماساژ میدادم و قربون صدقه ت میرفتم ک امیررضاااا جون منی...عزیزه منی‌‌..دردت ب جونم..انشالله زودتر خوب میشی و.. یهو نگام کردی گفتی ماما دوستت دارم

از شنیدن این جمله ایننننننقد شوکه شدم ک باورم نمیشد تو اون لحظه و حال بدت اینو بهم بگی...اخه باره اولی بود ک این جمله رو بهم میگفتی

انگار دنیااااا رو بهم دادم بودن...اونقد خوشحال شدم و خوشحال شدم ک بی اختیار بوسیدمت و گفتم منم دوستت دارم عزیزه دلم😙😙😙😙

این جمله رو دوبار دیگه فردای اونروز بازم وقتی بغلت میکردم و بهت روحیه میدادم ک خوب میشی و... تکرار کردی و هربارم مثل بار اول همونقد ذوق کردم😙😙

فرداش ک تکرار کردی بابایی میگفت بگو بابا دوستت دارم میگفتی نه!!ماما دوستت دارم😂

ای جووووونم پسرم ک عشق مامانشه😙😙

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)