اولین باری ک گفتی ماما دوستت دارم🤗🤗
فدااای پسر عزیزم بشم من ک چققققد مهربونه و هروقت هرجا گل میبینه میگه مامان و برا من میارش😙😙😙😙
اینروزا حسسسابی سرماخوردی و شب دوم سرماخوردگی ساعتای۳شب دمای بدنت ب ۴۰رسید و شروع کردی لرزیدن و همش میگفتی مامان افتادم....یعنی سرت گیج میرفت...
فقط میخواستی تو بغلم باشی و میگفتی مامان تب دارم.....
عمرم ماما حرف ک میزدی و میگفتی تب دارم..افتادم....انگار اتیش ب وجودم میزدی...قلبمو تیکه تیکه میکردی...دلم میخواستم جونم فدات کنم...از ته دلم میگفتم ماما دردت ب جوووووونم...دورت بگردم ماما!!!
میخواستم ببرمت دکتر اما با وجود مهرانا ک اگه جابجا میشد بیدار میشد و بغل منو میخواست و تو هم از اون ور منو لازم داشتی شرایط بهتر از این نمیشد و بدتر میشد...
تنها گزینه ای ک بذهنم رسید این بود ک بابا بره دکتر و شرح حالتو بگه و بجات ویزیت بشه..
همینکارو کردیم و بابایی با دارو و شیاف امد و اولین بار بود ک برات استفاده میکردم...
شبش تب داشتی و ناله میکردی...منم پاشویت کردم..بدنتو ماساژ میدادم..پیشونیت رو اروم ماساژ میدادم و قربون صدقه ت میرفتم ک امیررضاااا جون منی...عزیزه منی..دردت ب جونم..انشالله زودتر خوب میشی و.. یهو نگام کردی گفتی ماما دوستت دارم
از شنیدن این جمله ایننننننقد شوکه شدم ک باورم نمیشد تو اون لحظه و حال بدت اینو بهم بگی...اخه باره اولی بود ک این جمله رو بهم میگفتی
انگار دنیااااا رو بهم دادم بودن...اونقد خوشحال شدم و خوشحال شدم ک بی اختیار بوسیدمت و گفتم منم دوستت دارم عزیزه دلم😙😙😙😙
این جمله رو دوبار دیگه فردای اونروز بازم وقتی بغلت میکردم و بهت روحیه میدادم ک خوب میشی و... تکرار کردی و هربارم مثل بار اول همونقد ذوق کردم😙😙
فرداش ک تکرار کردی بابایی میگفت بگو بابا دوستت دارم میگفتی نه!!ماما دوستت دارم😂
ای جووووونم پسرم ک عشق مامانشه😙😙