بودن با آدمهای خوب حال دلو خوب میکنه😘
اماده رفتن ب رامشیر و ناهارخونه خاله فاطمه👇
از خاله و عمو غریبگی میکردی ومثل همیشه بازار تحویلات یخخخخخ
اما بجاش داداشی مثل همیشه مودب و خندون وارد خونه شد و باهمه دست داد و مثل مووووش دنبال حثام میگشت(حثام و ظان گفتنات خیییلی معروف شدن گلپسری😙)
امیررضا سریع رفت سراغ گهواره حسام و ب هر طریقی بود بیدارش کرد😂
👇
بعد از ناهار مثل همیشه از برا یادگاری از بچه ها عکس گرفتیم...اونم چ عکسایی همه رو امیررضا برا جلب توجه خراب میکرد.البته خراب ک نخ بلکه شیرین ترش میکرد😂😂
اینم عکس هنری خودم👇
بعدشم رفتیم پیش ماما
تا قبل از این تا با امیررضا میرفتیم سرمزار و میخواستم کمی سبک شم اجازه نمیداد و میگفت ماما نه.. اما اینسری هیچی نمیگفتی و من خیلی راحت تر بودم🙁
بعداز اون رفتیم ماسه بادی و یکساعتی خوش گذروندیم
البته من برعکس بقیه خاله هاتون خیلی با مکانش خوش نمیگذرونم مخصوصا بابچه چون همش خاکه و ذرات ماسه خیلی ریزن و اگه یه بادی بوزه چشمای بچه ها رو اذیت میکنه
جدا از این ما هررر بار ک رفتیم ماسه بادی تلفات سرماخوردگی داشتیم والانم داریم (همگی منهای امیررضا)😥
بعدشم خونه پدری باباتون
و بعد از اون خونه زهرا
بعد از خونه خاله زهرا رفتیم خونه خاله خیری ک خانم دکتر پای مهرانا و کبودی اونو چک کنه و خیالمو راحت شه ک خداروشکر چیزی نبود
اونجا امیررضا حسسابی با زهرا گرم گرفت و کلی باهم خوش گذروندن
👇
خلاصه یه روز عالی کنار عزیزانم بود😙😙
هرچندبعلت چسبندگی مهرانا تمووووووم وقت مهمونی و بیرونی تو راه برگشت وحتی تا این لحظه ب باباتون گفتم ک من تا وقتی مهرانا کمی وابستگیش کمتر بشه خونه نشینی اختیار کنم راحت ترم و بیرون رفتن با تموم خوبی هاش برا منی ک کل هفته بیرونم و دوتا بچه کوچیک و.. بیشتر خسته کننده س یا لذت بخش😂