امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

من و وروجک هام

بودن با آدمهای خوب حال دلو خوب میکنه😘

1397/11/13 23:27
نویسنده : مامان صدیقه
309 بازدید
اشتراک گذاری

اماده رفتن ب رامشیر و ناهارخونه خاله فاطمه👇

از خاله و عمو غریبگی میکردی ومثل همیشه بازار تحویلات یخخخخخ

اما بجاش داداشی مثل همیشه مودب و خندون وارد خونه شد و باهمه دست داد و مثل مووووش دنبال حثام میگشت(حثام و ظان گفتنات خیییلی معروف شدن گلپسری😙)

امیررضا سریع رفت سراغ گهواره حسام و ب هر طریقی بود بیدارش کرد😂

👇

بعد از ناهار مثل همیشه از برا یادگاری از بچه ها عکس گرفتیم...اونم چ عکسایی همه رو امیررضا برا جلب توجه خراب میکرد.البته خراب ک نخ بلکه شیرین ترش میکرد😂😂

اینم عکس هنری خودم👇

بعدشم رفتیم پیش ماما

تا قبل از این تا با امیررضا میرفتیم سرمزار و میخواستم کمی سبک شم اجازه نمیداد و میگفت ماما نه‌.. اما اینسری هیچی نمیگفتی و من خیلی راحت تر بودم🙁

بعداز اون رفتیم ماسه بادی و یکساعتی خوش گذروندیم

البته من برعکس بقیه خاله هاتون خیلی با مکانش خوش نمیگذرونم مخصوصا بابچه چون همش خاکه و ذرات ماسه خیلی ریزن و اگه یه بادی بوزه چشمای بچه ها رو اذیت میکنه

جدا از این ما هررر بار ک رفتیم ماسه بادی تلفات سرماخوردگی داشتیم والانم داریم (همگی منهای امیررضا)😥

بعدشم خونه پدری باباتون

و بعد از اون خونه زهرا

بعد از خونه خاله زهرا رفتیم خونه خاله خیری ک خانم دکتر پای مهرانا و کبودی اونو چک کنه و خیالمو راحت شه ک خداروشکر چیزی نبود

اونجا امیررضا حسسابی با زهرا گرم گرفت و کلی باهم خوش گذروندن

👇

خلاصه یه روز عالی کنار عزیزانم بود😙😙

هرچندبعلت چسبندگی مهرانا تمووووووم وقت مهمونی و بیرونی تو راه برگشت وحتی تا این لحظه ب باباتون گفتم ک من تا وقتی مهرانا کمی وابستگیش کمتر بشه خونه نشینی اختیار کنم راحت ترم و بیرون رفتن با تموم خوبی هاش برا منی ک کل هفته بیرونم و دوتا بچه کوچیک و.. بیشتر خسته کننده س یا لذت بخش😂

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)