یه روز پاییزی با نم و شرجی تابستونی کنار دریا
مسابقه سطح یک ژیمناستیک🤸♀️🤸♂️
رفتن به آتش نشانی وانجام آزمایش در منزل💝💙♥️🔍
اندر احوالات خواهر برادری💑
خرید میز تحریر مدل تخته وایتبرد💝💙
عکسای خواهر برادری💝😀💙
تا اذون میگه امیررضا میره وضو میگیره و مهرانا هم میره کنار روشویی میایسته و ازم میخواد دستاشو بشورم و بعدش هر کی یه چادر میپوشه و با خدا عشق بازی میکنن💝💙 فقط قبله هاشونو عشقه ک هرکدوم یه جهته😅😂😂😂 شنیدین ک میگن مرغ همسایه غازه؟؟؟ این یعنی هر کدومتون با وجود داشتن قشنگترین لباس ها دوست دارین لباس اون یکی رو داشتین😂 امیررضا ازم قول میگیره ک فردا مثل لباس اجی بخرم و اجی هم دست ب لباس داداشی میکشه و میگه مال منه!!!! یعنی من اینو میخوام😂😅😂 برا اینکه کار ب جاها باریک نکشه تصمیم براون شد ک بریم تو خط خرید لباسای اسپورت ک هردو باهم ست کنید وووای اولین بار ک هردو لباس عین هم پوشیدین از خوشحالی بهم نشون میدادی...
نویسنده :
مامان صدیقه
23:46
زوزه تاتاب/مرغ مثل لقمه ها مائده
چند ماهیه حسابی گوشت خوار شدین و هر غذایی گوشتی ک باشه اول تموم گوشتا رو نوش جون میکنید بعد میرید سراغ بقیه آبشن های سفره😀 با دیدن مرغ و ماهی هم غش و ضعف میرید تا هرچی زودتر بخورین که بازهم نوش جونتون💝 جدیدا هر زمانی ک کشوی فریزر مخصوص مرغ و ماهی وا بشه یا بابا محمد مرغ خرید کنه سوزن هردوتون گیرمیکنه ب اینکه جوجه کباب! و تا درست نکنم و نخورین بی خیال قضیه نمیشین! ما هم چاره ای جز اطاعت امر نداریم عالیجنابان😀 جوجه کباب تو خونه ما دو جور تلفظ میشه ب زبون مهرانا میشه:زوزه تاتاب😀😀😀 قرررربون حرف زدنت امیررضا هم ک چون بارهای اول خونه خاله زهرا جوجه خورد و خوشش اومد بهش میگه : مرغ مثل لقمه مائده😀😀😀😀😀 مرغ بسته هم...
نویسنده :
مامان صدیقه
23:30
کلاس ژیمناستیک
همسایه مون باشگاه ورزشی داره و یبار ک شماها رو با بابایی دید بهش پیشنهاد ژیمناستیک رو داد و ماهم ک چشم براه بازگشایی سالن های ورزشی بودیم همون فردا بردیمتون روز اول بخاطر اینکه مدتها بود از خونه نزده بودی بیرون و تو جمع دیگه ای بجز خانواده و خاله ها نبودی حاضر نشدی وارد باشگاه بشی و دست از پا درازتر برگشتیم خونه اما همین رفتار سبب شد برا بردنتون مصمم تر بشم و دنبال راه چاره بگردم برای ایجاد انگیزه تیام دختر همسایه و دوست شما رو هم شرکت دادیم و همگی باهم رفتیم سالن خیلی بزرگ و دلباز و بدو بدو کردن..مربی خوشرو و مهربون..و..همه سبب شد بهتون خوش بگذره و حین بازی امیررضا اومد و منو بوس کرد و گفت ممنون ک ما...
نویسنده :
مامان صدیقه
23:40