امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

من و وروجک هام

گلدختری رفته ب فاز تقلید😁

عروسک مامان اینروزا افتاده رو تم تقلید کردن و هر کاری ک ببینه میخواد ک تنهایی انجام بده و تجربه کنه دست اخرم خودشو تشویق میکنه و از ما میخواد ک همراهیش کنیم الحق این اعتماد ب نفس و خودباوری هزاران تشویق داره❤🤗👍✌👏👌 از جمله کارهای تقلیدی میخوای ک سر سفره با قاشق بزرگ غذا بخوری😂 موهاتو خودت شونه کنی😂 کنترل تی وی دستت باشه و مثلا شبکه عوض کنی😂 تو اسانسور هم دکمه ها در انتظارتن حالا تواین تقلید کردنا ..حضور فعال داداشی و مامان داور یه داستان پر ماجراس😂😂😂   ...
11 شهريور 1398

مهرانا و شال و روسری های مامان🤗

اینروزا تب روسری و شال گرفتی و تا ببنی میخوایی ک سرت کنم و سر میکنی و از خوشحالی خونه رو دور میزنی 😂😂 یکم ک بگذره میترسم گرمت بشه یا اذیت شی و میام ک از سرت بردارم اجازه نمیدی و ب زبون و اشاره ی خودت میگی ک دوباره سرت کنم😂😂 ای جونم خاله قزی 😙😙 عزیزم دستات چقد کوچولوین😍😍 انشالله خدا پشت وپناهت باشه گلدخترم تو این عکس یک سال و دو ماه شیرین داری😚😚😚😚😚 عمرت طولانی و با عزت😙 ...
11 شهريور 1398

پسرجانم پیشنهاد میده برم موهامو قَرمز کنم😂😂

بعد از اولین سالگرد بی بی جون رفتم و موهامو رنگ کردم تمام مقدمات رفتنو  اماده کردم اول از همه روز قبل رفتم ارایشگاه و خلوت ترین سانس نوبت کردم..😎 روز نوبتم از هفت صبح بیدار باش زدم و کل روز رو با بازی خسته تون کردم بعدم برا خواب عمیق تر دوش گرفتین و خلاصه ساعت سه ظهر رفتم و با تموم اینا نیم ساعت بعد از رفتنم بیدار باش زدین😁 حدودچهار ساعت و نیمی زمان برد و تو این زمان نصفشو ب خواب گذرونیدن و نصف دیگه تی وی و بازی با بابا تا بالاخره اومدم تا وارد خونه شدم امیررضا گفت بهههه چقد موهات قشنگ شده مامان همش نگام میکرد میگفت مامان خیلی قشنگ شدی..خانم خوشگله😂😂😂 یکم دیگه دوباره اومد و گفت مامان دیگه این رنگ بسه حالا برو ...
10 شهريور 1398

دَمبِل مالِ آدم ُبزرگاس💪😅💪

  ظهرها وقتی مهرانا خوابه منو گلپسری باهم ورزش میکنیم.. اصلا کل روز منتظره ساعت حدودای سه چهار ظهر بشه و اجی بخوابه تا باهم بریم تردمیل و کمربند ویبره کار کنیم حین ورزشم گلپسری برام اهنگ میزاره و میگه مامان اهنگ شاد میزارم تا خوشحال شیم😂😂 اینجا داشت دمبل میزنه ک یهو اجی بیدار شد و اومد سمتمون و خواست ک دمبل ها رو ب دست بگیره ک امیررضا سر رسید و با اشاره ب شخص خودش بهش گفت اجی این مال ادم بزرگاس..شما نباید بش دست بزنی😂😂😂 عشق مامان اخه توکی جز ادم بزرگا شدی😂😂😂 ایوووول داری باباااااا😂😂😂 امیررضا سه سال و ۱۸ روزشه😙😙 ...
8 شهريور 1398

امیررضا و علاقه ش ب نوشتن و نقاشی

عاشق نوشتن و نقاشی کردن و دفتر و کتاب و قلم و خودکاری خلاصه یه بچه فرهنگی خالصی😂😂😂😂 هرجا میری و هر اتفاقی ک پیش بیاد فرداش میشینی و ب سبک خودت مثلا نقاشیش میکنی و داستانشو میگی و مینویسی معلومه ک قدرت نویسندگی و دست ب قلمت مثل خاله ها و دایی کمالت قوی هست😚😚 جان منی توووو😙😙 برا هر نوشتنی هم اول میگی ب نام خدای مهربون...یکی بود یکی نبود‌‌..غیر از خدای مهربون امیررضا بود😁 ...
7 شهريور 1398

مهر مامان رفته مدرسه😚

اینجا بعدداز مدتها همراهم اومدی مدرسه و با اینوه هوا بشدت گرم بود اما از اینکه یه فضای باز و بزرگ اومده بودی و میتونستی درش خوب قدم بزنی حسابی خوشحال بودی😙 جدیدا شیرین کاری هات و حرکاتت بیشتر شده مثلا وقتایی ک دست ب چیزی میزنی و میدونی اشتباهه میایی پیشم و با خنده انگشت اشاره ت رو نشون میدی و میگی نه نه نه😂😂😂😂 من ک نمیدونم چکار کردی ولی دمت گرم ک اعتراف میکنی😂 یه وقتایی ک میبینی مشغولم و نمیام سمتت میایی پاهامو میگیری و یعنی بغلم کن بعد ک‌بغلت کردم با دهنت صدای بوس کردن در میاری و صورتمو با دستت میچرخونی سمت لپت و این یعنی منو ببوس😁😁😁😁 و اونجاس ک مشغول هر کاری ک باشم متوقفش میکنم و تا وقتی ک مطمینم شم اروم شدی باها...
7 شهريور 1398

جشن تولد سه سالگی 😙آقاامیررضا😙

پارسال دو سالگی گلپسرمون مصادف شد با بیمارستان بودن بی بی جون و بعدم ک فوت و کلا نشد جشن بگیریم و امسال هم چون بامراسم سالگرد و خاطرات پارسال و .‌ بود جو مناسبی برای گرفتن جشن و حس و حالش نبود تا اینکه بالاخره بعد از یک هفته تصمیم گرفتم تولد سه سالگی گلپسری رو بل یه کیک و عکس و تم و ... شادی های عالم بچه ها بگیرم و اینم بشه جزیی از خاطرات شیرین و موندگار😚 از چنر هفته قبل خاله لیلا پیشنهاد داد ک براب تغییر روحیه خواهرا هم ک شده بیام و جشن تولد امیررضا رو رامشیر بگیرم ک همه ب بهونه تولد ب شادی جم شن تصمیمم بر این شد و تا اینکه کار تو کار پیش اومد و امروز و فردا کردیم و اخرش قرار شد تو خونه خودمون دور همی بگی...
7 شهريور 1398