امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

من و وروجک هام

اولین باری ک گفتی ماما دوستت دارم🤗🤗

فدااای پسر عزیزم بشم من ک چققققد مهربونه و هروقت هرجا گل میبینه میگه مامان و برا من میارش😙😙😙😙 اینروزا حسسسابی سرماخوردی و شب دوم سرماخوردگی ساعتای۳شب دمای بدنت ب ۴۰رسید و شروع کردی لرزیدن و همش میگفتی مامان افتادم....یعنی سرت گیج میرفت... فقط میخواستی تو بغلم باشی و میگفتی مامان تب دارم..... عمرم ماما حرف ک میزدی و میگفتی تب دارم..افتادم....انگار اتیش ب وجودم میزدی...قلبمو تیکه تیکه میکردی...دلم میخواستم جونم فدات کنم...از ته دلم میگفتم ماما دردت ب جوووووونم...دورت بگردم ماما!!! میخواستم ببرمت دکتر اما با وجود مهرانا ک اگه جابجا میشد بیدار میشد و بغل منو میخواست و تو هم از اون ور منو لازم داشتی شرایط بهتر از ا...
19 بهمن 1397

فقط یاره منو و یاره منو یاره خودم باش😙😙

عشق بی انتهای مامانی.. هر روز و هر روز ک میگذره عاشق و عاشق تر میشم گاهی نگاه چهره ناز و چشم های معصوم و دست و پای کوچیک میندازم و باخودم میگم یعنی میرسه یه روزی دخترم بزرگ شه؟؟حرف بزنه؟؟راه بره؟؟یه خوراکی خوشمزه بخواد‌..و...کمی جلوتر میرم.. ب مدرسه بره..دانشگاه..سرکار.. ازدواج بعد باخودم میگم هیچوقت نمیزارم ازم دور شی..هیچ وقت.. نگام ک ب دست و پای ظریفت گره میخوره باخودم میگم نمیزارم در اینده ازم دور شی و مثل من دور از خانواده سختی بزرگ کردن بچه و امورات زندگی روتجربه کنی.... اینروزا ماشالله هزارماشالله حسابی خوشرو و خندون شدی و تا مامانو میبینی میخندی.بغل من ک باشی همه چی عاللیه اما کافیه یه لحظه ...
19 بهمن 1397

دَدَری مامانی😙😙😙

شیرین عسل مامان حسابی دَدَری شدی و هر زمانی ک بیرون رفتن امیررضا و بابایی رو ببینی دست و پا میزنی و لحظه رفتنشون ب بیرون گریه میکنی 😙😙ولی بازم حاضر نیستی بدون من جایی بری😙😙 چند شبه ک با ماشین میبرمت بیرون ویکم دورت میزنیم و همینکه میرسیم ب اسانسور و متوجه میشی داریم میریم بیرون اونقد خوشحال میشی ک مدام پاهاتو از خوشحالی تکون میدی و دهنتو میارب رو گونه م و مثلا بوسم میکنی😂😍😍😙😙😙 منتظرم هوا کمی بهتر شه ک سوار کالسکه ت کنم و طول روز ببرمت پارک و جاهایی قشنگ و سرسبز ک مثل داداشی شخصیت اجتماعی بودنت شکوفا شه و دنیات بزرگ تر😙😙 این عکس وقتی گرفتم ک از بیرون برگشتیم و از تو ماشین خواب رفتی😙😙 هوا سرده و نمیشه بیرون ببرمت و گاهی از تو ...
19 بهمن 1397

لباس پدر تن پسر😂

  این لباس بابایی رو خییییلی دوست داری و یه جورایی حس مالکیت داری بهش و هر زمان ک بابا تن کنه بدووو میایی سمتش و میگی:لباس اقاس!!!وبابا باید از تن در بیاره و دو دستی تقدیمت کنه😁 بعد میخوایی ک تنت کنیم و از خوشحالی لباس کل خونه رو میدوی و میچرخی و میگی من معتمدنیام😂😂😂😂😂😂😂😂 ب قول خودت ممتندنیا😂😂😂😘😘😘 چند دقیقه ک بگذره چون تو دست وپاته خسته میشی و لباسو در میاری😙 قربون گلپسرم😙😙😙😙 ...
19 بهمن 1397

جاجده!!!

خاله ساجده یا بقول خودت جاجده یکی دیگه از شخصیت های مهربون و دوست داشتنیه ک تو هم خییییلی دوستش داری و تو خونه و تو بازی هات مثل خاله کلثوم و خاله فاطمه زیاد باهاش تلفنی صحبت میکنی😙 چند وقت پیش ک خانواده عمو اومده بودن خونمون گوشی عمو برداشتی و رفتی گوشه هال و مثلا زنگ زدی ب خاله ساجده و میگفتی:جاجده کجایی؟؟عمو اومده بیا چایی درست کن😁😁😁😁😁 یه وقتایی زنگ اخر کفشتو پامیکنی و میری سمت در مدرسه ک بری خونشون...مسیر خونه هم ک بلدی😉 و با این ترفند ک خاله ساجده خوابه منصرفت میکنیم اولین باری ک خاله ساجده رو دیدی و باهم بازی کردین وقتی بود ک خاله از باغشون برامون سبزی اورد و تو خونه وقتی بابایی ازم پرسید سبزی ها رو کی اورد گفتم...
18 بهمن 1397

وقتی برنج سر سفره باید شسته بشه

بعد از غذا ک نمیشه گفت...بهتره بگم حین غذا خوردن بشقابو ازسفره کش رفتی و میگفتی میخوام برنج بشورم😁 اخه اطراف برنج کمی خورشت ریخته بود و نمیدونم چرا فک کردی برنج کثیف شده...در صورتی ک بار اولت نبود ک برنج و خورشت میدیدی.اما خوب ب قول خاله ندا و رباب یه وقتایی میگیره دیگه😂😂😉😉😍😍 اولش خواستم از این کار منعت کنم اما دیدم خیلی درگیرش شدی و حسابی رفتی تو حس و وسط بازی برا اجی توضیح میدی ک اجی برنج کثیف شده...الان میشورم بعد بخور😁😁 زحمتش یه جارو زدن بود ک با جون ودل قبول کردم و گذاشتم لذتشو ببری😙😙 ...
17 بهمن 1397

هر کجا باشی دلم هواتو داره😙😙

تمون مکانی ک هستی رو اینجوری غلت میخوری و اطرافتو شناسایی میکنی با هر چرخیدن ب من نگاه میکنی و منتظر تایید و تشویق منی و با خنده نگام میکنی و منتظر خنده ی مامانی.. منم میخندم و میبوسمت و تشویقت میکنم و تو هم انرژی میگیری و ب گشت و گذارت ادامه میدی😙😙 یه وقتایی هم از شدت خوشحالی و ابزار علاقه میایی سمتم و بغلت ک کنم صورتمو میبوسی😙😙 تصویر دوم کنار سرویس چای خورس هستی ک خاله صبری برای کادوی تولدت اورد و هنوز فرصت جاسازی تو کابینت رو پیدا نکردم😗الهی جشن و کادوی هزار سالگیت عمرم😙😙😙 ...
17 بهمن 1397