امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

من و وروجک هام

شب یلدا سال ۱۳۹۷

1397/10/1 18:04
نویسنده : مامان صدیقه
526 بازدید
اشتراک گذاری

اولین شب یلدای مهرانا خانوم و سومین شب یلدا آقاامیررضا بود و ازهمه بدتر اینکه اولین سال بدون مامانم بود..خییییلی سخت بودمخصوصا اینکه تموم عکسای شب یلدا پارسال تو گوشیم بود و تموم خاطرات رو مرور میکردم..اگه میدونستم اخرین شب یلدای با مامان هست تا صبح ب پابوسیش احیا میکردم💔💔💔💔

بخاطر همین اصلا نمیتونستم خودمو راضی کنم ک برم رامشیر و دورهم جمع شیم و تصور رفتن و ندیدن ماما ناخوداگاه بغضمو میشکوند..و ترجیح دادم خونه خودمون باشم وتنها به عکس از بچه ها و یادگاری اکتفا کنم

شب خاله کلثوم(دوست و آجی مامان صدیقه)تماس گرفت و گفت بیا خونمون دورهم باشیم و.. منم چون باهاش خیلی راحتم ب شرط اماده بودن بچه ها و سرحال بودنشون قبول کردم

سه بار تماس میگرفتم ویه بار میگفتم میام بار بعد میگفتم نه😁اخه دم رفتن مهرانا خودشو کثیف کرد و تا مشغولش شدم یهو خوابش گرفت و بعد ک خوابید اومدیم ک بریم نوبت wcامیررضا شد تا کارش تموم‌شد و اومدیم ک بریم گفت اقا غذاو...منم این وسط میدویدم ک بهشون برسم و مدام لباس تن میکردم و پیشمون میشدم عوض میکردم و ..تا بالاخرررره طبق قرارمون ک ساعت ۹ خونه شون باشیم ۱۱ رسیدیم و تا ۱ شب اونجا بودیم و مثل همیشه کنار آجی کلثوم و مامان مهربون و فاطمه همیشه خندون و علی اقا پرانرژی خوش گذروندیم و روحیه مون عوض شد😙

از اینکه رفته بودیم خونه اُلثوم و فاطنه و علی امیررضا حسسسسسابی خوش حال بود و از خوشحالی یکجا بند نمیشدی و فقط بدو بدو میکردی و اوج خنده هامون وقتی بود ک مدام میرفتی پیش دایی علی و میگفتی علی پولداری؟؟؟؟و مددام تکرارش میکردی😂😂😂😂

برای اولین بار بود ک پشت سر خاله کلثوم گریه نکردی و اونم مدیدن شگرد خاله ایم اخه دم رفتن خاله بهت ۵هزار تومن پول داد و گفت برو باهاش فلافل بخر و تو هم خووووشحال و فک میکردی بعد از خرید میایم اینجا😊

دم رفتن میخواستم ک متوجه نشی اروم ب فاطمه گفتم به یارو(منظورم خاله کلثوم بود) بگو نیاد دم در ک امیررضاگریه نکنه بعد سوار ماشین شدی و رو ب کلثوم گفتی یارو بروداخل😂😂😂😂مثلا میخواستیم متوجه نشی😂😂😂

 
پسندها (1)

نظرات (0)