امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

من و وروجک هام

مثلا فردا امتحان دارن🤣

مثلا امیررضا امتحان داره و داره میخونه مهرانا هم ک اینروزا افتاده رو دور تقلید از داداشی و اونم کتاب ورداشته و داره میخونه😂😅 تو خونه و مدرسه یهو امررضا رو جو میگیره و میاد میگه چخبرتونه اروم تر !من فردا امتحان دارم😅😂 و اکثر مواقع امتحان مطالعات اجتماعی داره😅😂🤣 مهرانا هم تا میبینه داداشی کتاب ب دست گرفته اونم یه کتاب برمیداره و میگه هیسسسس و میره سرشو میکنه تو کتاب😂😂 بچه فرهنگی ک میگن همینااااان🤣🤩😂 ...
13 مهر 1398

چایی امام حسین بعد از مدرسه

سال گذشته برا اربعین و زایرین کربلا مسیر شادگان ب سربندر (جاده قدمگاه)موکب گذاشته بودن و چایی و.. میدادن و ما اکثر مواقع برا خوردن چایی و دراصل بخاطر امیررضا نگه میداشتیم اونقد امیررضا خوشش،میاومد و تو ذهنش مونده بود تا ماه ها همش میگفت پس چایی امام حسین کو؟؟ امسالم روبروی شرکت فولاد موکب زدن و موقع برگشت از مدرسه به امیررضا ک حسابی خوابش میاومد و میترسیدیم بخوابه و بیدار شه و خواب شبش بهم بریزه قول دادیم اگه تو ماش تو ماشین نخوابه بریم چایی امام حسین رو بخوریم کل مسیر خووووشحال بود وقتی رسیدیم موکب از شدت ذوق و شوقت با صدای مداحی فقط بالا و پایین میپریدی😅😂 تو موکب همه جور خوراکی بود اما چون مال زوار امام حسی...
12 مهر 1398

حالت مهرانا وقتی خرابکاری میکنه

این حالتت مال زمانیه ک خرابکاری کردی و خودتم میدونی کارت اشتباهه اما ن اونقدی ک جدی باهات برخورد کنم تو این مواقع سرتو میندازی پایین و هرررررچی صدات میزنم جواب نمیدی و فقط لبخند میزنی مثلا اینجا یواشکی رفتی وازلین برداشتی و یکمشو ریختی رو فرش هرررررچی صدات میزنم مهرانت چکار کردی جواب نمیدی😅 عشقم اعتماد بنفس و شهامتت😂 ...
11 مهر 1398

کشاورز نمونه😅😂

داری با بیلچه خودت ب بچه ها کمک میکنی ک مدرسه رو شخم بزنید و سبزی بکارین جدیدا وقتی میخوای کاری کنی میگی ماما بم بگو امیررضا بیا کمک...نی نیومدی بازی کنی هااا 😂😂😂 منم هر بار بهت سر میزدم همینو میگفتم و حس میکردی خیلی حضورت مهمه و کاری و کللللی ذوق میکردی😅🤩 فدای گلپسرم ک پا ب پای دانش اموزا همه جور فعالیت میکنی😅 ...
11 مهر 1398

باز امد بوی ماه مدرسه

من برعکس اکثر مادرای شاغل و همه خاله ها برای مهرماه و شروع فصل مدارس و رفتن سر کار لحظه شماری میکنم چون ن تنها مشکل دوری از شما رو ندارم ک مدرسه برا شما حکم یه مهدکودک خصوصی و یا حتی بهترین جا برای تفریح و سرگرمی و شادی تون باشه و ۹۰ درصد انرژی رو ازتون میگیره و از همه مهم تر اینکه حضور مامان کنارتون محفوظه و استرس جدایی از مامان رو ندارین شبی ک قرار بود بریم مدرسه امیررضا اینقققد خوشحال بود ک با وعده زوو بخواب ک فردا زود بریم مدرسه بخواب رفت و فردا ساعت شش صبح بیدار شد و اولین جمله ای ک گفت این بود ک یلا مامان بریم مدرسه دیگه یعنی اینقد ذوق و شوق داره😅 مهرانا هم ک بی خبر از همه جا و تابع جمع😅😂 اما همینکه رسید مدر...
11 مهر 1398

پا تو کفشای داداشی کردن😂

شنیدین ک میگن پا تو کفش دیگرون گذاشتن.... این جریان مهرانا با کفشای داداشیه😂 عااااشق کفشای امیررضاس و از هر فرصتی برا پا کردنشون استفاده میکنه میره در جا کفشی باز میکنه و کفشای داداشی رو میاره و میگه پا.. فقط شانس بیاره اون موقع امیررضا پیداش نشه ک همین آغاز جنگه😂🤣😄😅 گاهی تو این مواقع میگم ک مامان مهرانا داشت کفشاتو تمیز میکرد و میخواست پیش خودش نگه داره ک کسی اونو نبره..بعد امیررضا خوشحال میشه و شروع میکنه بوسیدن اجی و منم سریع میرم کفش مهرانا میارم و پاش میکنم و.. تو این عکس امیررضا خوابه و مهرانا تا تونسسسست با کفشا کل خونه رو دور زد و حالشو برد😄 حالا جالبه ک میدونه این کفشا مال خودش نیست..پا میکنه و می...
7 مهر 1398