امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

من و وروجک هام

وقتی امیررضا ب دانش اموزم حسودی میکنه😄

کوثر دانش اموز هشت سال پیش هست همون سالی ک نمونه دولتی دبیر بودم و ایشون کلاس هفتم همیشه یه عده از دانش اموزا هستن ک خیلی شیفته دبیرشون میشن و این عده هم دو دسته ن یا ابراز میکنن و دیوانه وار و بیش از حد تعادل ویه جورایی سیریش میشن🤯 یه عده دیگه هم تلاش میکنن با درس خوندن و بهتر شدن علاقه شونو ب دبیر نشون بدن و خیلی اهل شعار و خودنمایی نیستن خدارو شکرکوثر عزیزه ما از دسته دومه😍🥰 یه دانش اموز مودب و زرنگ و پر تلاش و خیلی اروم اونقدی ک وقتی اخر سال ازم شماره تماس خواست ک باهام در ارتباط باشه جا خوردم اما اونقد مودب و دوست داشتنی بود ک با کمال میل و برای دومین بار شماره شخصی م رو در اختیار دانش اموز گذاشتم نفر اول اس...
28 مهر 1398

اولین ترس مهراناخانوم از تماشای تی وی

یک سال و چهارماه عمر شیرین داری و اولین احساس واقعی ترس رو با دیدن این شخصیت از کلیپ های محله گل و بلبل عمو پورنگ نشون دادی داشتم اشپزخونه تمیز میکردم و شماها پای تی وی بودین همش می اومدی پیشم و میخواستی بغلت کنم حدس زدم یا گرسنه باشی یا تشنه یا .. دیدم ب بی فایده س بعد از چند بار رفتن و اومدنت و بهونه گیری غریزه ی مادری بهم گفت ک از چیزی ترسیدی و متوجه شدم از دیدن این چهره تو تی وی میترسی🥴 خداروشکر سکانس کوتاهی بازی میکنه😄 تو این مواقع ک میترسین بغلتون میکنم و نوازشتون میکنم و میگم عزیزم من کنازتونم نمیزارم هیچکی اذیتتون کنه و... شماها هم کلی شارژ میشین😄🥰 ...
27 مهر 1398

ب طور کلی حال و هوای سال دوم مهرانا تو مدرسه

امسال برخلاف پارسال ک چندان از مدرسه و محیط و مسافت و.. متوجه نبودی کلی بازی میکنی و خوشحالی تو مسیر رفت و امد خیلی کم پیش میاد ک بخوابی و بیشتر به مانیتور و یا بازی مشغولی مسیر رفتن رو میشناسی و ب جاده فرعی مدرسه ک برسیم از خوشحالی پا میکوبی و میخوای ک نرسیده ب مدرسه در باز کنی و زودتر برسی😂 از کنار خونه خاله ندا ک رد شیم برا در و دیوار و البته ب یاد اهل خونه دست تکون میدی و بوس میفرستی و ب مدرسه ک برسیم همینکه خاله ندا رو ببینی خودت میندازی بغلشو و شیرین کاری هات شروع میشه۰😄😊😊 تو مدرسه گاهی یکی دو ساعتی میخوابی اما اکثر روزها تمام وقت بیداری و مشغول بازی کردنی خاله ندا خیییییییلی خییییلی هواتو داره و بیش ...
26 مهر 1398

مهرانا خانم و صندلی مدیر مدرسه😂

بعضی وقتا میایی تو دفتر و تا میبینی نشستم رو صندلی میایی و با ایما و اشاره و ادای گریه در اوردن و.. میخوای ک از جام بلند شم و خودت بجام بشینی وقتی میزاریمت رو صندلی آنچنان ژست مدیریت میگیری ک جدی جدی باورمون میشه خانم مدیر واقعی شمایی😂 تکیه میدی ب صندلی و سرت رو کج میکنی بعدم میخوای ک با صندلی بچرخونیمت و همین دور خوردن ها خیلی خوشحالت میکنه تو این لحظه یک سال وچهار ماه سن شیرین داری عمررررم🥰🥰🥰 ...
26 مهر 1398

مهرانا خانوم و ورزش کردن با پهلوان پویا

دقیقا مثل امیررضا ک تو این سن بود تو هم پهلوون پویا رو خییییییلی دوست داری و باهاشون ورزش میکنی دراز میکشی و پاهاتو تکون میدی..در جا میزنی..بپر بپر میکنی وکلللی ورزش دیگه یجا دستاشونو مثل عینک میگیرن جلو چشماشون و موقع تقلید این حرکت خیییییلی باحال میشی و کلی بهت میخندیم😄 حیف ک نمیزاری ازت عکس بگیرم و تا گوشی ب دستم ببینی میخوایش 😄 اما این لحظه ها ر و فیلم گرفتم😄😂🥰 ...
25 مهر 1398

مجسمه مادر

اینجا پارک فاز۳ بندر امامه و این مجسمه ب مجسمه مادر معروفه از کنارش ک رد شدیم دیدم مهرانا میگه دَدَ..یعنی بچه کوچولو و مدام از راه دور بوس میفرسته..🥰 حواسم ب مجسمه نبود و این کار مهرانا برام عجیب بود ک چی دیده و یهو دستمو گرفت و مجسمه رو با دستش بهم نشون داد قربون دقت کردنات عزیزکم🥰🥰من فدای دل مهربونت بشم ک هر چی رو دوست داری با بوس فرستادن و خنده و خوشحالی ابراز محبت میکنی 🥰🥰 ...
25 مهر 1398