امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

من و وروجک هام

اولین مروارید مهرانا

تو هشت ماهگی اولین مرواریدت جوونه زد😙😙 یهو انگشتمو دهن گرفتی و حس کردم لثه پایین سمت راستت چیز زبری حس کردم و متوجه شدم بللللله دندونه هاب خانم کم کم داره در میان فعلا فقط یکی هست قشنگترین مرحله رشد بچه بنظرم دندون و راه رفتنه امیررضا یک سالگی دندون دراورد.دقیقا سه روز بعد از جشن تولد یکسالگی بخاطر همینم جشن دندونشو دیگه نگرفتیم😙 خبر دندون رو اول ب بابا بعد خاله ندا بعد خاله کلثوم و بعد خاله فاطمه و... گفتم ...
29 بهمن 1397

شکلات منی..😙😙

وقتی تو مسیربرگشت از مدرسه باشیم و داداشی بهت کاکائو تعارف کنه و بگه آجی بخور اَوی بشی(قوی)😂😂 قوی بشی رو تقریبا اخر هر جمله ک خوراکی داره میگی و از برنامه مهد پویا یاد گرفتی..😙 ...
29 بهمن 1397

فقط یاره منو و یاره منو یاره خودم باش😙😙

عشق بی انتهای مامانی.. هر روز و هر روز ک میگذره عاشق و عاشق تر میشم گاهی نگاه چهره ناز و چشم های معصوم و دست و پای کوچیک میندازم و باخودم میگم یعنی میرسه یه روزی دخترم بزرگ شه؟؟حرف بزنه؟؟راه بره؟؟یه خوراکی خوشمزه بخواد‌..و...کمی جلوتر میرم.. ب مدرسه بره..دانشگاه..سرکار.. ازدواج بعد باخودم میگم هیچوقت نمیزارم ازم دور شی..هیچ وقت.. نگام ک ب دست و پای ظریفت گره میخوره باخودم میگم نمیزارم در اینده ازم دور شی و مثل من دور از خانواده سختی بزرگ کردن بچه و امورات زندگی روتجربه کنی.... اینروزا ماشالله هزارماشالله حسابی خوشرو و خندون شدی و تا مامانو میبینی میخندی.بغل من ک باشی همه چی عاللیه اما کافیه یه لحظه ...
19 بهمن 1397

دَدَری مامانی😙😙😙

شیرین عسل مامان حسابی دَدَری شدی و هر زمانی ک بیرون رفتن امیررضا و بابایی رو ببینی دست و پا میزنی و لحظه رفتنشون ب بیرون گریه میکنی 😙😙ولی بازم حاضر نیستی بدون من جایی بری😙😙 چند شبه ک با ماشین میبرمت بیرون ویکم دورت میزنیم و همینکه میرسیم ب اسانسور و متوجه میشی داریم میریم بیرون اونقد خوشحال میشی ک مدام پاهاتو از خوشحالی تکون میدی و دهنتو میارب رو گونه م و مثلا بوسم میکنی😂😍😍😙😙😙 منتظرم هوا کمی بهتر شه ک سوار کالسکه ت کنم و طول روز ببرمت پارک و جاهایی قشنگ و سرسبز ک مثل داداشی شخصیت اجتماعی بودنت شکوفا شه و دنیات بزرگ تر😙😙 این عکس وقتی گرفتم ک از بیرون برگشتیم و از تو ماشین خواب رفتی😙😙 هوا سرده و نمیشه بیرون ببرمت و گاهی از تو ...
19 بهمن 1397

هر کجا باشی دلم هواتو داره😙😙

تمون مکانی ک هستی رو اینجوری غلت میخوری و اطرافتو شناسایی میکنی با هر چرخیدن ب من نگاه میکنی و منتظر تایید و تشویق منی و با خنده نگام میکنی و منتظر خنده ی مامانی.. منم میخندم و میبوسمت و تشویقت میکنم و تو هم انرژی میگیری و ب گشت و گذارت ادامه میدی😙😙 یه وقتایی هم از شدت خوشحالی و ابزار علاقه میایی سمتم و بغلت ک کنم صورتمو میبوسی😙😙 تصویر دوم کنار سرویس چای خورس هستی ک خاله صبری برای کادوی تولدت اورد و هنوز فرصت جاسازی تو کابینت رو پیدا نکردم😗الهی جشن و کادوی هزار سالگیت عمرم😙😙😙 ...
17 بهمن 1397

پایان هفت ماهگی مهرانا خانوم 💝

عمر مامان..نفس!!هر روز و هر دقیقه و هر لحظه و هر ثانیه ک میگذره عزیز و عزیزتر میشی و من دلبسته و وابسته ترت میشم😙😙بی نهایت دوستت دارم روزی چندبار صورتمو میارم نزدیک چهرت و چشمامو ب چشمات نزدیک میکنم و عاشقانه ترین و پر محبت ترین نگاه ها رو پیشکش چشمای ناز و معصومت میکنم هر روز ک میگذره شیرین و شیرین تر میشی و بیشتر از قبل خودتو تو دلمون جا میکنی😙😙 خدارو صدمرتبه شکر هفت ماهگی رو با صحت و سلامت و لب خندون پشت سر گذاشتی😚 این ماه یکم ماه سختی بود حدود یک هفته تب داشتی و بشدت بدخواب شده بودی ک خداروشکر رفع شد😙😙 از شیرین کاری هات هرچی بگم کمه کل مکانی ک هستی رو غلت میخوری و یه دوره کامل تموم فضایی ک داری ...
10 بهمن 1397