جشنواره ادبیات بومی و خوشحالی آقاامیررضا و مهمون ویژه مون مهرانا خانوم
تو این چنین مراسماتی بیشتر از هرکسی به امیررضا خوش میگذره چون از زنگ اول تموم دانش اموزا و دوستاش کنارشن و در حال تکاپو و بدو بدو و از این کار لذت میبری و پا به پا شون میدوی و میخوایی ک تو هر کاری کمکمشون کنی😃😘
امروز با اینکه کمی سرماخورده بودی و تو ماشین بی حال همینکه رسیدی مدرسه از شوق دیدن دانش اموزا و.. مریضیت یادت رفت و فقط میدویدی و خوشحال بودی😋
برای مراسم اهنگ عربی شاد گذاشتیم و ب بچه ها میگفتی دست دست..اخر مراسمم دلت هوای اهنگ دونه دونه رو کرد و دانش اموزا هم از فرصت استفاده کردن و ب اسم امیررضا و ب کام خودشون رفتن تو کلاس و حسابی تنی تکون دادن😁😂
تومراسم مهرانا گلی پیش خاله بود و چون هوا خییییلی سرد بود و مراسم شلوغ واهنگ بلند و.. ترجیح دادیم تو اتاقش باشه اما ب اصرار دبیر مطالعات مدرسه خانم حکیمه البوشهبازی(مقدم) برا عکس گرفتن اوردیمش😙همکاره گلمون هفت سالس هست ک بچه دار نمیشه و هروقت مهرانا رو میبینه میگه بزار بغلش کنم تا حاجت بگیرم و گاهی دوست ندارم دلشو بسوزونم و نمیارم مهرانا رو اما سراغ میگیره و خودش ازم میخواد ک بغلش کنه و منم اون لحظه ها فقطططط برا حاجتش دعا میکنم