امیررضا و ده روز تب😞
تا این سن یعنی سه سال و دو ماهگی سخت ترین مریضی بود ک هزار مرتبه شکر پشت سر گذاشتی و اونقد حالت بد بود و تبت بالا ک فقط دراز کش بودی و حتی نمیتونستی بشینی و فقططططط دراز کشیده بودی و تبببب و تب و تب..😞
ن اشتهای غذا داشتی...ن میتونستی بازی کنی..ن حال و حوصله بیرون رفتن و حتی تی وی نگاه کردن داشتی...😞
فقط دراز میکشدی و کل روز خواب بودی
اونقد تبت بالا بود ک حتی ب ۴۰ درجه رسید
واقعا خدا رحم کرد تشنج نکردی..😞
منی ک بهتون دارو نمیدم مجبور شدم ببرم دکتر و دارو بدم
اما مگه خوب میشدی!!!! فقط نمیزاشت بدتر شی و تبت رو کنترل میکرد..همین!!
من و تو باهم مریض شدیم و هردو یه علایم داشتیم اما من بخاطر روحیه ت با تموم ضعف جسمی سعی میکردم کنارت باشم و یه جورایی مریضی خودمو فراموش کردم
اما حالتو میدیم و بدحالی و بی رمقی و بی اشتهایی و رنگ و روی پریده و ضعف جسمی ت رو میدیدم حالن بدتر میشد..اشتهای منم کم میشد..دلم اتیش میگرفت..
هی نگات میکردم هی میگفتم خدایا درد بچه هام بجونم..خدایا چند برابرشو بمن بده فقط سرحالش کن..
یه شب من و شماها تو خونه بودیم و تو اشپزخونه بودم یهو پای تی وی دراز کش چشماتو بستی و گفتی مامان حالم خوب نیست و میخوام بخوابم و خوابیدی..😞😞
لین صحنه و حالتتو ک دیدم یهو دلم شکست و زدم زیر گریه و ناخوداگاه یاد بی بی جون کردم و گفتم ماما قبلن بودی و بچه ها مریض میشدن..بت زنگ میزدم و میگفتم براشون دعا کن و به صبح نکشیده خوب میشدن..حالا نیستی ک زنگ بزنم اما میدونم صدامو میشنوی..برام دعا کن حالش خوب شه...ماما براش دعا کن و..
همینطور فقط گریه میکردم و یه جمله به امام رضا متوسل میشدم..یه جمله ماما رو صدا میزدم..😞😞😞
تا اینکه فردا حالت بهتر شد و بعر از اون روز ب روز بهتر و بهتر شدی
همیشه تو بیماری هاتون از امام رضا و بی بی جون کمک میخوام و دست خالی برم نمیگردونن
بیماری ت ده روز طول کشید و تو این مدت آببببب شدس
شدی
حالا خدارو شکر بیماریت بطور کامل خوب شده و انشالله ک این اخرین بیماریت باشه عمر مامان❤