شب اول محرم
محرم سال گذشته مهرانا نوزاد قنداقی بود و امیررضا هم کوچیکتر اصلا پیش نیومد ک حتی یک شب هم تو مجلس امام حسین شرکت کنم و چون میدونستم همین نگه داری از بچه ها بیشترین اجر رو داره خونه نشین بودم
اما امسال خداروصد مرتبه شکر بیشتر از اینکه ما مشتاق رفتن ب مسجد و مجالس اهل بیت باشیم بچه مشتاقن و ذوق و شوق دارن و از عصر ک میشه بهونه بیرون رفتن میگیرن
روز اولی ک موکب ها شروع کردن ب پخش صدا و نصب پرچم و.. برا امیررضا خیییلی جالب بود و میخواست کل روزو اونجا باشه
مهرانا هم کفک میکرد تولد یا عروسیه و با ریتم مداحی دست میزد و وسطاش با دهنش فوت میکرد یعنی اینکه تولدشون مبارک😂😂😂😂
برنامه شب اول و اکثر روزهای دیگه این شد ک از ساعت هفت تا نه شب با بابایی میرین پیش موکب سر کوچه ک همگی بچه هاب محله خودمون هستن و تو همین حدود خودمون با دمام میچرخن
بعد از ساعتدنه میاین خونه و شام و.. همگی باهم میریم مسجد تا دوازده شب
شب اول رفتیم مسجدالنبی و زنجیر زنی مردها بود
اما از اونجایی ک مسجد محله خودمونه و دیگه حسابی درش احساس راحتی دارین و مسیر تردد لو رفته هممممش از بین پرده میرفتین و میاومدین
تا ب امیررضا تذکر دادم ک مامان پرده رو کامل نزن بالا و اگه میخوای بری و بیایی از گوشع پرده برو تاخاله ها ناراحت نشن قبول کرد اما مهرانا ک این چیزا رو متوجه نمیشد و همچنان ب کارش ادامه میداد و مجبور شدیم بخاطر شیطنتش قبل از اینکه بقیه اعتراض کنن مسجدو ترک کنیم
اما برا امیررضا و اینکه میدید یه عده ادم با تعداد زیاد دارن دمام و زنجیر میزنن خیییلی جالب بود ب حدی ک رفت و از یه پسر نوجونیی ک مسول بسیج مسجد بود زنجیر گرفت و اومدم پیشم و نشون داد و شروع کرد ب زنجیر زدن
انشالله اهل بیت پشت و پناهتون باشن عزیزانم
این از اولین شب محرم