رفتن ب باشگاه برا ورزش و پیدا کردن مدارک گم شده
بعد از حدود یک ماه برنامه ریزی برا رفتن ب باشگاه بالاخرررررره یروز موفق شدم هر طوری شده مهرانا رو تا لحظه رفتن ب باشگاه بیدار نگه دارم و دم رفتن بخوابونم و من و گلپسری باهم رفتیم باشگاه
مکانش خییییلی کوچیک بود و فقط میشد اروبیک کار کرد بدون دویدن و با این شرایط امیررضا فقط یه گوشه نشست و مارو نگاه میکرد و خبری از دویدن و تخلیه انرژی نبود
و از باشگاه ک برگشتیم من خسته و انرژی سوزونده باشگاه بودم و امیررضا و مهرانا دنبال فرصت برا سوزوندن انرژی
بهمین خاطر ترجیح دادم بجای رفتن ب باشگاه بافسقلی هام برم پارک و اونا با باباشون مشغول شن و منم برم سمت وسایل ورزشی و اونجا ورزش کنم
تو باشگاهم چون امیررضا همش یه گوشه بود خسته شد و نصف هاش مدام میگفت ماما بریم پیش بابا..ماما بریم خونه الان اجی بیدار میشه...ماما بریم و بریم..خلاصه بیشتر از اینکه ورزش کنم سرگرم اون بودم
انشالله بزرگتر ک شدن با فراغت بیشتری ب علایقم میرسم😚😚❤
تو باشگاه از تردمیل استفاده کردم و الان ک از تردمیل خونه استفاده میکنی همش میگی من اومدم باشگاه😁😁
زمان تولد امیررضا یه بار برا کارهای بیمارستان و مرخصی و..میخواستیم بریم اهواز و وسط راه متوجه شدیم ک بابایی پوشه مدارکو بالای ماشین جا گذاشته و مجبور شدیم برگردیم و هرچی تو کوچه و خیابون دنبالش گشتیم بی فایده بود..
مدارک زیااااد مثل دفترچه بیمه ها...برگه زایمون و بیمارستان...کارت واکسن...فااکتور تسویه حساب و کلی مدارک ک یادم نیست...
خلاصه با تموم دردسرهایی ک کشیدیم گذشت و تا حدی فراموش شد...
تا اینکه وقتی رفتم باشگاه و اسممو نوشتم خانم هلالات تا فامیلمو دید خانم بزرگمهر!!!!!شما دوسال پیش چیزی گمنکردین؟؟مثل دفترچه بیمه و...ما مدارکو کنار همین مکان پیدا کردیم و چققققد دنبالتون گشتیم و...🤗🤗🤗.اونا ب این دلیل مارو پیدا نمیکردن ک همش سه ماه بود ساکن سربندر شده بودیم و کسی رو شناخت نداشتیم و نداشتن🤗
خلاصه عجب دنیای کوچیکی❤❤