امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

من و وروجک هام

مراسم تولد یک سالگی مهرانا و سه سالگی امیررضا

1398/4/12 21:06
نویسنده : مامان صدیقه
1,691 بازدید
اشتراک گذاری

 

امسال رو تصمیم گرفتیم تولد هردوتون رو تو یه روز بگیریم

از یک هفته قبل دنبال تم و نمونه کیکی میگشتم ک به هردوتون یعنی دختر و پسر بخوره

تم پوکویو...اسب شاخ دار..کفش دوزک و.. قشنگ بودن اما ناقص بودن..یکی ریسه نداشت..یکی سفره ش نبودو..

بالاخره تم و کیک رنگین کمون انتخاب کردم

روز قبل از تولد با کمک امیررضا و ذوق و شوق و روحیه دهی مهرانا تزییناتو انجام دادیم و اما انتخاب و چاپ عکس اخر شب و بعد از خوابیدن وروجک ها و در کمال ارامش بود و ب خودم اومدم دیدم ای وووووای ساعت چهار صبحه و من مشغول کارهای تولدم😄😉😙

مراسم تولد غروب تا دیر وقت شب بود و من از عصر میز رو چیدم اما چیدن همانا و ریخت و پاش های شیطونکا همانا😁😁

امیررضا ک میز پر از خوراکی رو وسط پذیرایی دید گفت مثلا من مامانی ام و دارم اشپزی میکنم و تمووووم چیپس ها رو ریز ریز کرد😢😢

خلاصه با حواس پرتیش خوراکی ها روجمع کردیم

کمی بعد چراغ پذیرایی برقش مشکل پیدا کرد و سوخت و تا خود غروب مشغول تعمیر و تعویض بودیم😉😉

اولین مهموننمون خاله کلثوم اینا بودن ک بدو ورود بازم میز چیدیدم وخوراکی و.. ک این بار مهرانا هم از خواب پا شده بود وشریک جرم اصلی امیررضا شد😄😄

و ن تنها خوراکی ها ریخت رو زمین ک سفره میزم چنان میکشید ک تموم ظرف و ظروف رو زمین پخش میشدن😂😂😂😂

اونقدری ک ب خاله گفتم بیا فقط عکس بگیریم و ب داد وسایل و بچه ها برسیم😂😂

از این کارها خیلی نهی تون نمیکردم چون حس میکردم این حس و حالتون بهترین و شاد ترین حالتتونه و مهم اینکه شما خوشحال باشین نه اینکه نظم باشه و شما تحت فشار😙😙

اذیتیش یه جارو کشیدن بود دیگه😙

خلاصه سانس اول تولد خاله کلثوم و خانواده بودن و چون فرداش راهی مشهد بودن خیلی زود و کیک نخورده و البته شام و خوراکی برده ب خونه برگشتن

و تواین فاصله یبار دیگه خونه جارو کشیدم و لباس بچه ها عوض کردم و تزییاتی و از جا کنده شده بودن رو گذاشتیم سر جاش😂

👇

بعد از رفتن خاله کلثوم خاله ندا و خانواده شون اومدن و اووووونقد از دیدن خاله ندا خوشحال شده مهرانای مامان ک همش سرش رو شونه های خاله بود و خودشو لوس میکرد

فک کنم بهترین هدیه ی تولد مهرانا همین دیدن خاله ندا بود😙😙😙

مهمون بعدی مونم خاله فاطمه بود ک با اومدنش حسسسسابی خوشحالمون کرد و شادی مونو دو برابر😙😙

ومهمونای عزیزمون تا یک‌شب موندن و بعد از بریدن کیک و خوردنش فقط باید میدویدیم دنبال بچه ها و چار چشمی مراقب بودیم😃😚

با تموم این ها و سختی هایی ک اصلا فکر نمیکردم برا تولد بچه کوچیک پیش رو هست خیییلی خییییلی شب خوبی بود و حسابی خوش گذشت و امیررضا تو این سن برا اولین بار تجربه شمع فوت کردن و تولد و شمع و کیک و‌‌ .. رو درک کرد

و تا الان ک حدود چهار روز از اون شب گذشته همچنان تزیینات روی دیواره و عصرها میایم و کنار هر عصرونه(کیک فنجونی..شکلات..میوه و.. یا هر خوراکی دیگه) شمع روشن میکنیم و تولد تولد میخونیم و شمع فوت میکنیم😅😅😅

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)