ندا درمانی😅 😊😍
چند روزی سرما خورده بودی و خنده و شادی جاشو ب بی حالی و نق نق کردن و بهونه گیری داده بود
تا اینکه تو همون روزا ک حسابی درگیرت بودم قرار شد خاله ندا و خواهرا و مامان بابا شامو بیاین خونه ما
هر شخص دیگه ای بجز خاله ندا اینا بودن قطعاکنسل میکردم اما چون میدونستم با اومدنشون روحیه ت عوض میشه ن تنها تو زحمت نیفتادم ک خییییلی هم خوشحال شدم
و بی صبرانه منتظرشون بودم
حدسم درست بود و تا خاله ندا رو دیدی پریدی بغلش و سرتو میزاشتی رو شونه ش و خودتو لوس میکردی
و با دیدنش انرژی گرفتی ومدام شیرین کاری میکردی و اخراشمک تا تو اشپزخونه صدای خنده های بلندت با خاله ندا کل خونه رو پر کرد و با شادیت شاد شدیم
یه جا خیلی جالب بود ک بغل بابایی بودی و خاله ندا صدات زد و تو هم زودی از بغل بابا اومدی پایین و من فککردم داری میایی دستم و اومدم سمتت اما راهتو کج کردی و چار دست و پا رفتی سمت خاله و پرید بغلشو سرتو گذاشتی رو شونه هاش
این اتفاق برا همه مون جالب بود ..معلومه توهم مثل خاله همو نبینین دلتون برا هم تنگ میشه😙😙
خدایا هزار هزار بار شکرت ک برا هردو فرشته های زمینی ت پرستارهای درجه یک و قابل اعتمادی رو تو بهم عطا کردی
😚😚