مهرانا و بادکنک داداشی😙😂
شب قبلش امیررضا این بادکنک رو خرید و اومد خونه و مشغول بازی شد
چند باری خواستی ک بادکنکشو ببری ک اجازه صادر نشد و یه بادکنک دیگه بهت دادیم
فردا صبحش زودتر از داداشی بیدار شدی و تا چشمت ب بادکنک افتاد انگارر ک گمشده خودتو پیدا کردی با ذوق و خوشحالی بدوووو رفتی سمتش
خیلی برام جالب بود ک یادت بود دیشب تحریم بودی و الان مطلقا ازاد😂😂😙😙
اینجا یازده ماه و هشت روز سن داری😘😘
عمرت طولانی عشق مامان😘😘😘😘😘
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی