امیررضا و خونه خاله کلثوم
رفتیم خونه خاله کلثوم و متوجه شدی گلدونشون جدیده و گفتی ماما از آقا عکس بگیر😚عشششششق منی با این همه اعتماد بنفس ک اینقد خودتو تحویل میگیری😅
جدیدا از دستت نمیتونم خیلی برم خونه خاله کلثوم البته ایراد از تو نیست و مشکل اینجاس ک اونا بچه ندارن و نمیدونن بایدچطور باهات رفتار کنن و چ کارایی برا سنت عادیه و چ کارایی لازمه سنت هست و چ کارایی نیست
تو این زمینه بقول خودت دایی علی از بیشتر بهت گیر میده و رو اعصابمه..
وگرنه بقیه رو میشه یه جورایی فاکتور گرفت😉
تا میایی بدو بدو کنی تذکر میده...تا بر حسب کنجکاوی مناسب سنت دست ب چیزی میزنی تذکر میده..گوشی میگیری..وسیله ای میخوایی..میری سمت وسیله ای..خوراکی رو زمین میریزی..از دستت وسیله نشکنی میافته همه و هههههمه با تذکره و من خییییلی معذب میشم
معذب ن از بابت اینکه چرا گفت و چرا شد از بابت اینکه چرا اوردمت جایی ک مدام تحت کنترلی و نمیشه راحت باشی
دایی کمال و خاله فاطمه همیشه حرف خوبی میزنن و میگن ادم بعد از بچه دار شدن جایی بهش خوش میگذره ک بچه ش راحت باشه
منم با تموم علاقه ای ک ب خاله کلثوم و ارادتی ک ب خانواده ش دارم ترجیح میدم تا زمانی ک یکم بزرگتر شی و فهمیده تر شی کمتر به خونه شون برم و بیشتر سعی بشه اونا بیان
هرچند خواسته قلبی من چیز دیگه ای هست و من و خاله این حرفاروباهم نداریم و زود ب زود دلتنگ میشم اما اینهمه سختی تحمل کردم بخاطر شماها اینم بعلاوه اونها