امیررضا و آقای دکتر😊
برای هر بار دارو خوردن میگی ب فلانی زنگ بزن و تاحالا ب همخ اطلاع دادی فقط امام جمعه شهر مونده ک تو خطبه هاش اعلام کنه(اخه امروز جمعه س)😂
از خاله ساجده شروع شد و بعد رباب و بعد خانم دکترمون و زن دایی منصور و عمو ابراهیم و.
..
خاله کلثومم ک پای ثابت تموم تماساته😁
با هرکی هم تماس میگرفتی میگفتی تب دالم...دالو خولدم😁
با خاله ندا هم صحبت کردی وتاگفتی سلام من تب دارم یهو پرسیدی خط چش داری😁😁😁😁اخه تو کجا تو این حال یادت هستتتت😂😂😂😂
روز سوم بیمارت بودی و شبش دوباره دمای بدنت رفت بالا و ب ۳۸رسید و چون سر شب بود و اجی بیدار راهی درمانگاه راه زینب شدیم
از بدو تولد تا الان فک کنم باره سوم یا چهارمه ک میری دکتر و اصولا تو بیماری هات ک خداروشکر در حد سرماخوردگیه طبیعی درمون میکنم و تاجایی ک میشه دارو نمیدم😙
خلاصه تو راه رفت بهت میگفتم میخوایم بریم پیش اقای دکتره مهربون ک یه دونه چراغ قوه داره خیلی قشنگه اگه پسر خوبی باشی برات روشن میکنه و..خلاصه تاجایی ک میتونستم پیش بینی میکردم و برات توضیح میدادم ک خیلی برات جدید نباشه😙
خداروشکر دکتربا صبر و حوصله ای بود و کلی باهات گپ و گفت کرد
تا رسیدی سلام کردی و دکترپرسید اسمت چیه؟
#آقا
#حالت چطوره؟ ..... عالی😁😁
#چی شده؟...تب دارم
#چرا تب داری؟...خانم اُزوگمر خوردم😂😂😂😂(منظورت این بود ک از من سرماخوردی)
خلاصه هرچی دکتر میپرسید جواب میدادی و اخر سر دکتر گفت واقعا آقایی امیررضاخان و خستگی این شیفتم رو در کردی😁
دست اخر هم خداحافظ و شب بخیر گفت و دم در اتاق یه بوس برا دکتر فرستادی😂😂😂😂😂
وای خدای من چقد شیرین و شیطون بلایی😁😁
خیلی باحالی وقتی میریم بیرون از خونه بهم میگی خانم اُزُگمر😂😂
داروهاتو سر ساعت بهت میدم و امروز تاحدی بهتری..انشالله بهبودی کامل نفس
نفس مامان😙😙