امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

من و وروجک هام

امیررضا و آقای دکتر😊

1397/11/20 14:47
نویسنده : مامان صدیقه
744 بازدید
اشتراک گذاری

برای هر بار دارو خوردن میگی ب فلانی زنگ بزن و تاحالا ب همخ اطلاع دادی فقط امام جمعه شهر مونده ک تو خطبه هاش اعلام کنه(اخه امروز جمعه س)😂

از خاله ساجده شروع شد و بعد رباب و بعد خانم دکترمون و زن دایی منصور و عمو ابراهیم و.

..

خاله کلثومم ک پای ثابت تموم تماساته😁

با هرکی هم تماس میگرفتی میگفتی تب دالم...دالو خولدم😁

با خاله ندا هم صحبت کردی وتاگفتی سلام من تب دارم یهو پرسیدی خط چش داری😁😁😁😁اخه تو کجا تو این حال یادت هستتتت😂😂😂😂

روز سوم بیمارت بودی و شبش دوباره دمای بدنت رفت بالا و ب ۳۸رسید و چون سر شب بود و اجی بیدار راهی درمانگاه راه زینب شدیم

از بدو تولد تا الان فک کنم باره سوم یا چهارمه ک میری دکتر و اصولا تو بیماری هات ک خداروشکر در حد سرماخوردگیه طبیعی درمون میکنم و تاجایی ک میشه دارو نمیدم😙

خلاصه تو راه رفت بهت میگفتم میخوایم بریم پیش اقای دکتره مهربون ک یه دونه چراغ قوه داره خیلی قشنگه اگه پسر خوبی باشی برات روشن میکنه و..خلاصه تاجایی ک میتونستم پیش بینی میکردم و برات توضیح میدادم ک خیلی برات جدید نباشه😙

خداروشکر دکتربا صبر و حوصله ای بود و کلی باهات گپ و گفت کرد

تا رسیدی سلام کردی و دکترپرسید اسمت چیه؟

#آقا

#حالت چطوره؟ ..... عالی😁😁

#چی شده؟...تب دارم

#چرا تب داری؟...خانم اُزوگمر خوردم😂😂😂😂(منظورت این بود ک از من سرماخوردی)

خلاصه هرچی دکتر میپرسید جواب میدادی و اخر سر دکتر گفت واقعا آقایی امیررضاخان و خستگی این شیفتم رو در کردی😁

دست اخر هم خداحافظ و شب بخیر گفت و دم در اتاق یه بوس برا دکتر فرستادی😂😂😂😂😂

وای خدای من چقد شیرین و شیطون بلایی😁😁

خیلی باحالی وقتی میریم بیرون از خونه بهم میگی خانم اُزُگمر😂😂

داروهاتو سر ساعت بهت میدم و امروز تاحدی بهتری..انشالله بهبودی کامل نفس

نفس مامان😙😙

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)