اولین بی حالی های طولانی مدت گلدختری😓
این هفته یکی از سخت ترین اخرین هفته هایی بود ک پشت سر گذاشتیم از چهارشنبه تا خود امروز ک شنبه س بی حال بودی و تب داشتی
الان خداروشکر تبت رفته فقط کماکان بی حالی و خیلی حال و حوصله نداری😫
اما بشددددت مامانی شدی و حتی یک ثانیه هم حاضر نیستی پیش بابامحمد بمونی و اونققققد گریه میکنی ک از کارم منصرف میشم و میام نجاتت میدم😂
اونقد بی تابی و گریه میکنی ک صدای داداشی هم در اومده و تا میبینه گریه میکنی میاد پیشت برات دست میزنه و مثلا شعر میخونه و میبینه بی فایده س میگه آجی چخبرته؟؟؟😂😄
امروز خداروشکر خیلی بهتری فقط خواب شب بهم ریخته..یه مدت عالی شده بودی اما بازم برگشتی خونه اول😑😶😣
مثلا دیروز زنگاول تو مدرسه خوابیدی و بعدش بیدار تا نیم ساعت قبل از برگشت و همینکه سوار ماشین شدیم از صدای داداشی بیدار شدی و دیگه نخوابیدی تا ساعت یک شب😪😭🤕
یک شب خوابیدی و چهار صبح پا شدی..سرررررحال و خندون و تا دیدم رو فرمی بابایی بیدار کردم و خواستم ک پست تحویل بدم و همینکه بابایی اومد جیغت رفت هوا و اونقددد گریه کردی ک از استراحتم منصرف شدم و مجددا برگشتم پیشت و ادامه بازی
مثل همیشه دم سحر برات دعای عهد و زیارت عاشورا و سوره یس و...پخش کردم و تو هم با خوشحالی و ارامش خاصی گوش میدادی..انشالله اهل بیت پشت و پناهت دخترم😙
بعدشم دیگه نخوابیدی تا ساعت حدودای ده و نیم صبح...دیگه اخراش حالت تهوع گرفتم از شدت خستگی و بی خوابی🤕🤒
خیلی دوست داشتم تو خوابیدن همراهی ت کنم اما ناچارا اماده رفتن ب مدرسه و جم وجور کردن وسایل و ناهار بابایی و دادشی شدم و بی ناهار راهی مدرسه شدم
در رابطه با این روزهات هرکس یه نظر خاص خودشو میداد
مثلا مریض و سرماخوردگی...بی تابی دندون...چشم زخم...ترسیدی..عادت رفتاری...گرسنی...بدن درد...و...
حالا هرچی ک هست روزهاو خاطرات موندگاری رو بجاگذاشتی😃 و فعلن فعلن ها فراموش نشدنیه😃😂😘
این عکسا رو پنج صبح گرفتم😚
خنده هاش بدجور ادم تشنه خوابو قلقلک میده😆
ده و نیم صبح خوابیدی
ارامش بعد از طوفان