امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

من و وروجک هام

وروجک ها و عینک افتابی

امیررضا اونقد ک عمو پورنگ رو دوست داره و اینقققد ک‌کلیپ هاشو دنبال میکنه دیگه عمو شده جزیی از خانواده مون و اونقدی ک ماکلیپاشو میبینیم عمو پورنگ‌ نگاه نمیکنه😂 یه شخصیت داره ب اسم برفک‌و گاهی میچرخه و شعر میخونه.. من برفک شیطونم... تصمیم داشتم برا تابستون و خورشید و سفر و.. برا وروجک ها عینک افتابی بگیرم..همینکه رفتیم عینک فروشی امییررضا خودش عینکشو انتخاب کرد و بقول خودش عینک برفک‌ شیطونو میخوام😂😁 و برا جلوگیری از اختلافات خواهر برادری هردو رو یک‌مدل گرفتم اما چون دو تا یکرنگ‌ نداشت یکی قرمز و دیگری مشکی گرفتم عینکاتون چشم میزنید و کلیپ عمو پورنگ میزارید و با برفک میچرخید و شادی میکنید ...
7 مرداد 1398

امیررضا و ارتباطش با دنیای اطراف😙😙

امیررضای مامان دوست داشتنی ترین پسر دنیا و مهربون ترین بچه روی زمینه😙😙 فرشته کوچولوی من😚😚😚 بی نهاااایت مهربونی و پر از احساس و عاطفه ای و ب هیچ وجه حاضر نیستی نه ناراحتی کسی رو ببینی و ن کسی رو ناراحت کنی البته ک جا داره یجاهایی از رفتارت با اجی رو تو این زمینه فاکتور بگیریم😅😂😂😆😄 هر کس ک باهات همصحبت شه و چند ساعتی رو باهات بگذرونه اولین احساسی ک در موردت پیدا میکنه اینکه اقا امیررضا چققققد مهربون و منطقی و مودبه😙😙 ای جانم گلپسرم ک تموم شادی هام تو خنده هات خلاصه میشه😙 برای تقویت قوه تخیلت و هوش فرضی از کوچیکی یادت میدادم ک همه دنیای اطرافت ارتباط برقرار کنی و باهاشون در تعامل باشی مثلا زمانی ک میخواستم سلام کر...
6 مرداد 1398

امیررضا و کلیپ های مورد علاقه ش

آقا امیررضای گل ماجدیدا خیلی مشتاق نگاه کردن ب تی وی و سرگرم شدن با گوشی هست و البته ک مطمینم موقتیه و از مهرماه ک با خودم میره مدرسه چون سرگرمی هاش بیشتره بازاره تی وی و گوشی هم از رونق میافته😊 با این حال حواسم هست ک ساعت های تماشای هردو زیاد نشه و یا مشغول بازی با اسباب بازی ها میکنم یا میبرم بیرون گاهی هم ک مجبور شیم تی وی روشن کنیم برنامه های عمو پورنگ همچنااااااان رتبه اولو داره😂😂 جدیدا از کانال طوطی تی وی کلیپ های اموزشی میگیرم و خییییلی دوسشون داری و اسامی خیلی از دنیای اطرافتو شناختی مثلا رنگ ها رو با استفاده از همین کلیپ یاد گرفتی و تاحدی میتونی تشخیص بدی ک این چ رنگیه اسم‌میوه ها...حیوانات...وسایل...
5 مرداد 1398

غلت خوردن خواهر برادری تو خواب😂😍

شبهااونقد غلت میخورین ک من دیگه میون دو تایی تون جام نمیشه و مجبورم ب صورت افقی کنارتون بخوابم و نقل مکان کنم اونقد میچرخین و میچرخین و میچرخین ک اخرش بهم دیگه میخورین و باید دست و پاتونو از شکم و کمر هم دیگه جدا کنم😂 عشق منید شماهااااا ...
5 مرداد 1398

امیررضا و ترک ماهی خوردن😔

حدود شش ماهی میشد ک ماهی خور شده بودی و سر سفره ب اندازه کافی میخوردی بطوری ک در هفته دو سه باری وعده غذایی رو ماهی میزاشتم ک بتونی بامون بخوری البته فقط ماهی ک گوشتش سفید باشه و از بین ماهی ها فقط صافی نمیخوردی تا اینکه یک روز ماهی تالاب درست کردم و خوردی و از طعمش خوشت نیومد و از اون موقع تا حالا ک یک ماهی میگذره دیگه لب ب ماهی نزدی و هربار ک درست میکنم میگی من از اینا نمیخورم..با اینکه نوعش فرق میکنه و بخاطرت ماهی دریا گرفتیم اما بازم میلت نمیکشه😔 بخاطر همینم گذاشتم چند وقتی بگذره ک طعمش فراموشت بشه و از نو ماهی خوردنو شروع کنی و الان دو هفته ای هست ک ماهی درست نکردم اونم منننن ک چققققد دوست داررررم😢 اما فقط بخاطر گلپسری...
3 مرداد 1398

من و بچه ها و مزار بی بی جون

یه مادر دارید ک نفس میکشه؟؟؟؟ خوشبختید و خودتون حالیتون نیست!!!! 😔 چ حس تلخی و شیرینه وقتی ک با بچه ها میام سر مزار بچه ها خوشحالن شادی میکنن با خنده دست ب سنگ مزار میکشن..اینا همش منو خوشحال میکنه و حس میکنم از اومدنمون خوشحالی اما وقتی نمیتونم ببینمت یا اینکه بچه هام نبیننت چقد حس بدیه...بد ن تلخ ترین حس دنیاس خیلی سخته مامانت بچه ت رو ندیده باشه و بچه ت هییییج خاطره ای از مامان جونش نداشته باشه مامان جات تو لحظه لحظه زندگین خالیه روحت شاد مامان مهربونم این عکسا مربوط ب زمانیه ک اومدیم اطراف مزار بی بی جون رو ابیاری قطره ای کنیم ...
1 مرداد 1398

دنیای خواهر برادری😙😙

عشقوووولانه های مامانید شماهااااا😙😙😙😙😙😙😙😙 ریزه میزه هاااای مامانید شماهااااااا😙😙😙😙 بمب انرژی خونه ایددددد شماهاااااا 😙😙😙😙 هر روز ک میگذره و بزرگ و بزرگتر میشید شیرین کاری هاتون بیشتر میشه و از طرفی همدستی تون تو کار خرابی ها و اتحادتون برای انجام نبایدها بیشتررر میشه و از طرفی هم هرچقد باهم خوب هستین ولی همونقدم رقیب همید و یه لحظه نمیشه ازتون چشم برداشت😂 تا قبل از یک سالگی مهرانا اوضاع ب نسبت بهتر بود و همینکه ب امیررضا توجه میکردیم و سرگرم بازی باهاش میشدیم مهرانا هم خوشحال و سرگرم بود اما دیگه کم کم از این خبرا نیست و هر بازی ک با داداشی انجام میدیم عییینشو خواهری میطلبه مثلا باامیررضا گرگ ب...
27 تير 1398

امیررضا عشق بی انتها😙😙

امیررضای مامان😙😙 دیوونه وار..عاشقونه .. بی وقفه..دوستت دارم ب داشتنت افتخار میکنم مرد کوچک مامان😙 امیررضای مامان😙😙گلپسری😙😙اینروزا گاهی دلم میخواد برای چند لحظه ای بزرگ‌شی و معنی نگاه و حرفهای ناگفته م رو بفهمی و دلم و دلتو محکم کنی و دوباره برگردی ب دنیای خوش بچگی ت😙 دلم میخواد میدونستی تو این لحظه و این سن چقدعاشقونه دوستت دارم و تا چ حد برام عزیزی هر روز ک میگذره بزرگ و بزرگتر میشی و من با دیدنت هم احساس شادی دارم و هم گاهی غم😙😙 شادی م از اینکه خداروشکر دارمت و هرروزمو با لبخند و حضورت آغاز میکنم😙😙  و غم از اینکه نکنه تو مسیر زندگی یوقتایی ناخواسته برات کم گذاشته باشم😔 نکنه یجاهایی چی...
26 تير 1398

بیدار باش ب وقت مهرانا گلی❤

تا چند وقت پیش باید مراقب بودم یوقت امیررضا خواهری بیدار نکنه و مدام بش میگفتم اهسته آجی خوابه اما جدیدا امیررضا روخیالی نیست و باید چار چشمی مراقب مهرانا باشم ک یوقت داداشی رو بد خواب نکنه اخه همینکه از خواب پا میشه و خیالش راحت میشه ک من هستم میره سراغ داداشی و پتوشو میکشه و صداش میزنه اَیی..اَیی(امیر) و دست و سرو وصورتش میزنه و میخواد هر جوری هست بیدارش کنه 😂😂😚😚😂😂😂 جالبه ک میدونه کارش شیطنت بازیه و موقع رفتن سراغ داداشی با خنده شیطونی نگاهم‌میکنه و منتظره بهش بگم کجا؟؟و تا اینو بگم سررررررریع چار دست و پا و با خنده میره سمت داداشی و وقتی پتو رک میکشه و امیررضا تکون میخوره مهرانا سرشو میزاره رو تشک و یع...
24 تير 1398