امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

من و وروجک هام

مهمونی خونه خاله زهرا و خاله لیلا😍😍

پنجشنبه من و وروجک ها به خونه خاله زهرا رفتیم و ناهار رو اونجا بودیم چندباری ک ما میرفتیم یا مایده نبود یا خواب بود یا وقتی اونا میاومدن خونمون امیررضا خواب بود و خلاصه خیلی از مائده بیاد نداشت و شبش ک گفتم میخوایم بریم خونه خاله زهرا و تک تک اعضای خانواده نام میبردم از اسم مایده جا خوردی و میگفتی مامان مایده چ شکلیه؟؟سبیل داره؟؟بعد اسباب بازی هات نشون میدادی میگفت مایده مثل اینه؟؟😂😂 مایده خانوم ما تو این سن کلاس سومه😍 ورودی رامشیر متوجه شدم ک ای دااااااد ساک لباس گلپسری یادم رفته و تا رسیدیم رامشیر از فروشگاه دی تو دی دو دست لباس و دو جفت جوراب براش خریدم😋😊 مراسم پوفیلا خوری☝ خیلی بهتون...
6 ارديبهشت 1398

اولین مخاطب تلفنی مهرانا خاله نداس😚😚😚

خیلی وقته یاد گرفتی تا میگیم الو دستتو میزاری روی گوشت و میگی اِدا..یعنی ندا و من میگم الو سلام خاله ندا خوبی و اون موقع خنده ی شیرین تر از عسلی رو لبت میشینه😚😚 از اینم فراتر رفتی و وقتی مسیر مدرسه رو طی میکنیم ب نزدیک مدرسه ک میرسیم حس میکنی و خوشحال میشی و از شدت شوقت شروع میکنی دست زدن و دَ دَ دَ مثلا صحبت کردن و منم میگم خاله ندااا کجایی؟؟ما امدیم😚😚 خدا رو صد مرتبه شکر ک خاله ندای مهربون تو مسیر زندگی مون قرار گرفت و خیلی ازنگرانی هام رفع شد😚😚 خاله رو خیلی دوست داری و میتونم ب جران بگم بعد از من هیچکیو بجز خاله نمیخوای وقتایی ک میریم جایی و کسی رو تحویل نمیگیری و حاضر نیستی حتی یه ثانیه ازم جدا شی ...
2 ارديبهشت 1398

من باشم وتو باشی..چ تصویر قشنگی😚😚

دو روز دیگه میری توده ماه و کم کم داری رقیب داداشی میشی هر چی دست بگیره میخوایی و اگه بهت نده مثل همه دخترا از ابزار جیییییییغغ استفاده میکنی اونم چ جیغی و اینجاست ک گاهی طفلک امیررضا میترسه و سریع وسیله رومیده دستت و میگه اجی بگیر..دادنزن.. و البته ک بیشتر موارد نیاز ب وساطت دارین و اکثر وسایل رو دوتا دوتا داریم جدیدا برا نشون دادن خواستت چون نمیتونی صحبت کنی جیغ میکشی اونم چ جیغ هااااایی و موقع ناراحتی و قهر و دلخوری و درد یا ..زوووود اشکت میاد در حد سیل 😄😄😄 تو این عکسا مثلا بابایی هردوتون رو برد بیرون ک ب کارهای خونه برسم کمتر از پنج دقیقه توبهونه منو گرفتی بیرون و برگشتی پیش خودم امیررضاهم تا سر کوچ...
2 ارديبهشت 1398

خوش خواب شنیدین؟؟این کم خوابشه😂

شب قبلش خواب مامان جونتون رو دیدم و ساعت چهار صبح از خواب پریدم و دیگه خوابم نبردو شروع کردم ب خوندن دعاهای ماه شعبان و قرایت قران و.. ساعت پنج و نیم از خواب پاشدی و تا خوده مدرسه بیدار بودی ‌و حدودساعتای نه صبح خوابیدی تا یازده و نیم ظهر بعد نفس کششششش بیدار تا هفت بعد از ظهر منم از ساعت چهار صبح بیدار همین عکستو برا خاله فرستادم و گفتم الان خوابید خییییلی کم خوابی خییییلی گاهی از شدت بی خوابی هات سرگیجه و حالت تهوع میگیرم و واقعا کم میارم اما همش میگم خداروشکر ک ب خوشی و سلامتی بیداره و صبوری میکنم ...
2 ارديبهشت 1398

مهرانای مامان خیلی بغلی شده😯😫😫

  اینروزها حسسابی بهم وابسته شدی و گاهی دیگه تحملم خارج از توانم میشه و خیییییلی بهم فشار میاد گاهی ک چ عرض کنم...از وقتی ک بیدار میشی تا زمانی ک دوباره میخوابی مددددددددام فقط بهم چسبیدی و حاضر نیستی حتی برای چند ثانیه کوتاه ازم دور شی..منظور از دور شی رفتن من ب یه اتاق و یه مکان دیگه نیست دوری یعنی اینکه هردو کنار هم نشسته باشیم ویکی دو وجب فاصله بینمون باشه... فقط میخوای ک تو بغلم باشی.‌همین شاید بزرگ شی و این پست رو بخونی با خودت بگی خیلی هم سخت نیست و مامانی کم طاقت بوده اما تصور کن از صبح ک پا میشی بغل میخوای و بغلمی و مجبورم با همین حالت بغل کردن صبحونه بزارم...بخورم..صبحانه هردوتونو بدم..اشپزی کنم..ناهار بز...
29 فروردين 1398