امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

من و وروجک هام

رابطه مهرانای یازده ماهه و بابایی😙😙

رابطه ت کمابیش با بابایی بهتر شده و حداقل دیگه وقتایی ک‌تو خونه ایم و بابایی از کنارت رد میشه نمیزنی زیرگریه و باری ک بابا لباس تن کنه ک بره بیرون میری دنبالشو و میخوای ک باهاش بری وقتایی ک تو خونه ای برا چند دقیقه ای میتونی پیشش باشی و وقتایی ک امیررضا ب جمعتون اضافه بشه باز شرای بهتره و از بازی های بابا و داداشی خیلی لذت میبری و با خنده و شادی اونا لبخند ب لبت میاد و بطور کلی ب نسیت رابطه امیررضا و بابایی ک تا الان رو براه نیست و فققققققط مامان باز چند درجه ای بهتری😘😘 ولی خوب همچنان بشدت بهم وابسته و کافیه از این اتاق ب اون اتاق برم فوری میایی دنبالم و غذا و شیشه و خواب و لباس عوض کردن و حموم و.‌. فقط ...
12 خرداد 1398

شبهای قدر ماه رمضون سال۹۸

ماه رمضون امسال با تموم سال های دیگه متفاوت بود و با وجود وروجک های سختی ها و خوشی های خودشو داشت سالهای قبل تا خود سحر بیدار بودیم و طول روز میخوابیدیم اما امسال بخاطر فصل امتحانات و مدرسه و تنظیم خواب بچه ها مخصوصا مهرانا خانوم از این خبرا نبود و سر شب میخوابیدیم و برا سحری پا میشدیم و صبحم سر کار و طول روزم کارهای خونه و افطار و.. و روزم ک طولانی هست روزه دار خیییلی انرژی میسوزونه من چند روز اول رو گرفتم و بعد از یه هفته سردردها و حالت تهوع و ضعفم شروع شد و دیگه یکروز درمیون روزه داری کردم دم افطار و اذون مغرب تا میاومدیم با تی وی اذون پخش کنیم امیررضا اصراررررر ک محله گل و بلبل بزارین و ماهم ک بزور توان خودم...
12 خرداد 1398

ماه رمضون ۹۸ وکنار دریا و پرتاب سنگ😁😙

یه شب افطار خونه خاله کلثوم دعوت بودیم و تو راه رفتن کنار دریا نیم ساعتی نگه داشتیم تا امیررضا بتونه کنار دریا یکم شن بازی کنه و بقول خودش سنگ پرت کنه تو دریا😙 قربون دستای کوچیکش برم ک موقع پرتاب گاهی حتی سنگ ب اب دریا هم نمیرسید اما بااین حال لذتشو میبردی وبا هر پرتاب سنگی کلی خودتو تشویق میکردی و بمنم سنگ میدادی و میگفتی پرتاب کن!!! آفرین شما میتونی و ما رو تشویق میکردی😂😂 این روز گذشت تا اینکه یکروز عصر از خواب پاشدی و یهو گفتی مامان بریم دریا سنگ پرت کنم و چون مشغول افطار پختن و.. بودم سعی کردم یجورایی حواستو پرت کنم اما انگار ک مثلا خوابشو دیده باشی اصرراررر ک پاشو مامان اماده شو حالا دیر میشه..دریا تعطیل میشه و.. و ...
11 خرداد 1398

سوراخ کردن گوش های دخملی😘😘

بالاخره گوش های دخملمون رو سوراخ کردم😘 مبارکت باشه مهرِمامان😘😘 خیلی استرس درد و اذیتی ت رو داشتم ک شکر خدا راحت تر از اونی بود ک تصور میکردم اگه بمن بود ک زودتر از اینا و روزهای اول بدنیا اومدنت انجام میدادم اما بخاطر داداشی و خطراتش دست نگه داشتم نیمه ماه رمضان و ولادت امام حسن(ع)بود و افطار خونه خاله ندا بودیم و با خاله شیدا رفتیم مطب اقای دکتر حسین ثانی و امیررضا هم همراهم تو اتاق اوردم ک بدونه گشواره درد داره و یوقت هوس گشواره هات رو نکنه😂😙 لحظه سوراخ کردن گوشت خاله شیدا ازت فیلم گرفت ک یادگاری بمونه😙😙 خدا رو شکر خیلی گریه نکردی و زودی اروم شدی اما تا خود شب بغض داشتی و کافی بود خیلی اروم میخوردی زمین ...
8 خرداد 1398

بالاخره دخمل مامان حالت نشستنش عوض شد😘

یه مدتی فقط دابلیو مینشستی و هرکاری میکردی حالتتو عوض کنم بازم برمیگشتی ب حالت خاص خودت و همین نگرانم میکرد ک نکنه مشکلی داشته باشی مثل همیشه با خاله فاطمه در جریان گذاشتم و خاله گفت طوری نیست و درست میشی و محیا هم همینطوری بود اما دلم باز اروم نگرفت و با خانم دکتر خودمون در جریان گذاشتم و اونم گفت خاله طوری نیست و چون اوایل نشستن هست اینطوری میشینه بازم دلم اروم نگرفت و بردم متخصص اطفال و چک کرد و گفت گلدخترمون هیچ مشکلی نداره و خیلی از بچه ها اویل رشد دابلیو میشینن و حالا بود ک خیالم کمی راحت شد و بعد از چند هفته ک دیدم حالت عادی میتونی بشینی خیلی خوشحال شدم و ارامش فکری گرفتم تن سالم مهر مامان😘😘😘 تواین لحظه ده ماه و بی...
7 خرداد 1398

خواهر برادر شیشه ای😂😙

تا امیررضا کوچیک بود و سن شیشه خوردن ب هر روشی متوسل شدم موفق نشدم شیشه ای کنم اما با ب دنیا اومدن اجی چون میدیر خواهری میخوره اونم شیشه ای شد😂 و البته فقط دمنوش خنک و شیرین مثل زعفرون..اویشن یا شریت البالو و عرقیات و ابلیمو و.. میخوره و ب هیییییچ عنوان تمایلی ب شیر و شیر موز و شیر کاکایو و.. نداره جدیدا تا امیررضا شیشه میخوره مهرانا میاد کنارش و با ناز و خنده نگاش میکنه ک مثلا داداشی بهش شیشه بده..مرحله بعدی سرشو میزاره رو پاها امیررضا..مرحله بعدی..دست دست میزنه ک شیشه بده...مرحله بعدی بزور و بکش و بکش😂😂 ک البته کمتر ب این مرحله میرسه وتا سرشو میزاره رو پاها داداشی تسلیم مهربونیش میشه😙😂 گاهی وسط شیشه خوردن یهک مهرانا...
4 خرداد 1398

مهرانا مهر مامان😘

جدیدا هرچی وسیله ای دست امیررضا ببینی میخوای ک دست بگیری و گاهی هم مثلا میایی زرنگی کنی و وسیله رو برمیداری و دو قدمی چهار دست و پایی پا ب فرار میزاری اما خیلی موفق نمیشی😂😂 خیلی وقتا داداشی کوتاه میاد و وسیله رو بهت میده اما گاهی مجبورم با یه وسیله دیگه حواستو پرت کنم😘 ...
31 ارديبهشت 1398