امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

من و وروجک هام

ویژگی های یازده ماهگی مهرانا خانوم😙😙

پایان ده ماهگی و شروع یازده ماهگی آغاز یه عااالمه اتفاق های قشنگ و شیرین و خووووب بود😘😘 #قشنگ ترینش چند قدمی ورداشتن و تاتی تاتی کردنه😘😘 # مزه ها رو تشخیص میدی و غذایی ک با چربی گوسفند و روغن محلی پخت بشه رو اصللللا نمیخوری همینطور غذایی ک دو روز از پختش گذشته باشه رو هم ک کلا لب نمیزنی اخه همچنان غذای شماها رو جدا میپزم و طبق برنامه خاص خودتون با روغن ومواد ارگانیک و اگه غذایی رو امروز درست کردم نهایت تا فردا بیشتر نمیخوری و روز سوم غذای جدید دلت میخواد #از بین غذاها سوپ و اش و حریر بادوم رو ک از قبل دوست داشتی و اینبار خورشت بامیه هم اضافه شد ک خیییییلی خییییییلی دوست داری و قاشق اولو ک خوردی دومی رو امون...
21 خرداد 1398

عشقولانه های خواهر برادری😘😘

خداروهزار مرتبه شکر با اینکه اختلاف سنی کمی دارین اما شکر خدا باهم خیلی خوبین و خیلی هوای همو دارید و خییییلی کم بهم حسادت میکنید هیچ وقت نشده بریم جایی چیزی برا داداشی بخرم و نگه پس اجی؟و بخواد ک برا اجی هم بخرم چ سوپرمارکت..چ خرید لباس..چ بانک زمانی ک شماره برمیداره یکی هم برا اجی برمیداره حتی گاهی اجی ک خوابه سهم خوراکیشو برمیداره میگه وقتی بیدار شد بهش میدم😘😘 ویکم صبر میکنم و دلش ضعف میره و میگه اجی بیدار نمیشه و اگه بیدار شد براش میخرم و نوش جانش میکنه😂😂😂 وقتایی ک اجی گریه کنه داداشی میاد و براش دست میزنه و صداش میزنه تا اروم بشه جدیدا ب مهرانا میگه دختر پادشاه😂😂😂😁 دلیلشم شعریه ک جدیدا یاد گرفته...دختر پاد...
20 خرداد 1398

مهرانا و بادکنک داداشی😙😂

شب قبلش امیررضا این بادکنک رو خرید و اومد خونه و مشغول بازی شد چند باری خواستی ک بادکنکشو ببری ک اجازه صادر نشد و یه بادکنک دیگه بهت دادیم فردا صبحش زودتر از داداشی بیدار شدی و تا چشمت ب بادکنک افتاد انگارر ک گمشده خودتو پیدا کردی با ذوق و خوشحالی بدوووو رفتی سمتش خیلی برام جالب بود ک یادت بود دیشب تحریم بودی و الان مطلقا ازاد😂😂😙😙 اینجا یازده ماه و هشت روز سن داری😘😘 عمرت طولانی عشق مامان😘😘😘😘😘 ...
20 خرداد 1398

یازده ماهگی و اولین قدم های گلدختری😙😙

یازده ماهگی رو با یه اتفاق شیررررین شروع کردی و قدم های کوچیکتو ورداشتی همیشه لذت بخش ترین مراحل رشد یه نوزاد دندون دراوردن و راه رفتنه اون لحظه س ک میخوام از شدت خوشحالی و هیجان پرواز کنم دو ماهی میشد ک دست میگرفتی ب دیوار و با تکیه راه میرفتی اما از این ماه میتونی تنهایی از روز زمین پاشی و بایستی و چند قدمی برداری از اولین بار ایستادن ها و راه رفتن هات فیلم گرفتم اولین باری ک راه میری اونقددددد خوشحالی ک از ته دل میخندی و تا من میگم بیا بیا از تهههه دل میخندی یه حالتی بین استرس افتادن و شادی تونستن... اونقد حالتت قشنگه ک منم باخنده هات میخندم😙😙 حس میکنم اگه امیررضا نبود زودتر و سریع تر و بیشتر میتونستی مس...
20 خرداد 1398

اولین کفش مهرانا خانوم😘😘

تا قبل از این پاپوش داشتی و جوراب و اولین کفش ت رو ب مناسبت عید فطر و تو سن یازده ماه و ده روزت خریدم تو فروشگاه ک بودیم و خریدم امیررضا میخواست ک پا کنه و میگفت پس آقا چی؟اما متاسفانه کفش مناسب آقا نداشت و بهمین خاطر فعلا کفش های قشنگ و نازت تو کمد مخفی ن تا اولین فرصت برا جناب داداشی هم کفش جدید خریده بشه😁😙 وای یعنی میشه برسه اونروز ک با این کفش ها تو پارک بدو بدو کنی🤗🤗🤗 ...
16 خرداد 1398

آلو سبز خور حرفه ای😂😁

عاشق الو سبزی و دو لپی میزاری تو دهنت و باهاش لثه هاتو میخارونی😙😙 خداروشکر چیزی رو قورت نمیدی و فقط در حد لثه خواروندن هست وبعداز مدتی از دهن در میاری خوراکی های ترش وملس مثل لواشک..قارا..قره قروت و حتی کشک رو هم خییییلی دوست داری و تو هر شرایطی دست رد بهشون نمیزنی😁😙 مهرِ مامان تو این لحظه یازده ماه و شش روز سن داره😘😘 عشقم عمرت طولانی و باعزت😘😘 ...
16 خرداد 1398