امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

من و وروجک هام

جیگر گوشه های من زود بزرگ نشین..😙😙

دیگه خیلی وقته دوست ندارم بزرگ شین و دیگه با خودم نمیگم کی میشه بزرگتر شین و یکم بار مسولیت هام کمتر شه.. دلیل این نخواستنم اینکه تا نگاهم به هردوتون میافته با خودم میگم اخخخخی انگار همین دیروز بود از بیمارستان اوردیمتون خونه!!!! همین دیشب بود ک از نفخ شکم و کولیک نوزادی خواب ب چشمم ندیدیم... همین دیروز بود ک روز شماری میکردیم برا افتادن بند ناف و قنداق پیچ کردن و محلول عدنان درست کردن محلول عدنان(امیررضا نوزاد بود و یه شب خونه خاله تاصبح بی قرار بود و عمو براش محلول کندر و نبات و رازیانه درست کرد و امیررضا تخت خوابید از اون موقع این محلول ب محلول عدنان تو خونه مون شناخته میشه😄) خلاصه نگاتون ...
17 آبان 1398

سوپ خاله لیلا اشتهات رو باز کرد🥰

یه هفته مریض بودی و لب ب هییچی نمیزدی تا اینکه رفتیم خونه خاله لیلا و دیدی آلا داره سوپ میخوره و نشستی پیشش و بش اشاره کردی ک سوپ میخوایی و ماشالله دو کاسه سوپ رو خوردی و بازم اشتها داشتی فدای محبت خاله هات برم ک یکی از یکی مهربون ترن ما هر وقت قصد رامشیر میکنیم خاله سریع بساط سوپش رو اماده میکنه😄🥰 ...
10 آبان 1398

خوشبختی یعنی داشتن خاله های مهربون 🥰

وقتی مریض احوالی و حاضر نیستی بری تو اتاق تون بخوابی و یهو پنج دقیقه مونده ب زنگ خونه رو صندلی خواب میبره هرچی بت میگفتم بریم تو اتاق حاضر نبودی بری و یهویی خوابت برد و تنها کاری ک تونستم انجام بدم این بود ک تشکت رو بیارم تو دفتر مدرسه😊🥴 عزیزکم چقد مظلوم و معصوم خوابیدی گلپسرم🤩 این عکستو برا خاله ها فرستادم و انتظار داشتم با دیدن عکس فقط ابراز محبت کنن اما بسکه مهربونن اینقد بابت دیدن وضعیتت ناراحت شدن ک از فرستادن عکس پشیمون شدم😄 ...
10 آبان 1398

عزیزه مامان بابا کیه!!

قشنگ ترین سوال و جواب اینکه ازت میپرسیم عزیزه مامان بابا کیه؟؟ دستت بالا میبری و میگه من!!! چققققد از این سوال و بازی خوشت میاد😄 تو این حین اگه داداشی هم باشه هردوتون باهم میگید من!!! و منم میگم هم مهرانا عزیزه هم امیررضا 😍😍😍😍 ...
10 آبان 1398

یه اخر هفته و خونه بازی

اومدیم خونه بازی فسقلی ها اما ب نسبت بیبی لند ک پاتوق همیشگی تونه خیلی بهتون خوش نگذشت و ب پیشنهاد خودتون سانس رو تموم کردیم این عکسا مربوط ب یه پنجشنبه بود ک من و بچه ها تنها بودیم و بابایی رفته بودن ولایت خودشون😄 ...
10 آبان 1398

اولین بارون سال۹۸ 👈۴ آبان

اولین بارون سال ۹۸ دقیقا تو پایان یک سال و چهار ماهگی مهرانا جونم یعنی ۴ آبان باریدن گرفت بارش بارونش دو روز طول کشید و خیییلی خوب بود اینا همه از برکت وجود نازنین گلدخترمونه ک خدا هر ماه ب مناسبت ماهگردش یه نعمت و برکت میده 🥰🥰🥰🥰 این عکسامیررضا خان و تیام دختر همسایه س ک با اولین بارش سریجوگیر شدن و لباس زمستونی تن کردن😂 ...
9 آبان 1398

پایان سه سالگی امیررضا و یه عالمه تغییر رفتاری😍

عمر منننننی😍 تموم زندگی منی😍😍 فقط خدا میدونه چقققد دوستت دارم و چقد دلامون باهم جفت و جوره😍😍 هر روز ک میگذره و ب روزهای داشتنت اضافه می شه علاقه و دلبستگی م هم بهت بیشتر و بیشتر میشه و بیشتر از قبل و کمتر از بعد عاشق و و دلبسته ت میشم پایان سه سالگی و وارد شدن ب چهار سالگی یه مرحله خییییلی شیرین بود شیرین و پر از خاطرات قشنگ حس میکنم وارد چهار سالگی ک شدی با تموم بچگی و دنیای کودکیت خیلی بزرگ و فهمیده شدی و خیلی جاها مثل یه ادم بزرگ رفتار میکنی و انتظار رفتار بهتر از ما داری🤗😎 از لحاظ تغذیه باید بگم بالاخره میشه خیلی از غذاها رو بدون میکس بهت بدم و میتونی راحت تر بجوی مثلا تا قبل از...
9 آبان 1398