امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

من و وروجک هام

امیررضا و ده روز تب😞

تا این سن یعنی سه سال و دو ماهگی سخت ترین مریضی بود ک هزار مرتبه شکر پشت سر گذاشتی و اونقد حالت بد بود و تبت بالا ک فقط دراز کش بودی و حتی نمیتونستی بشینی و فقططططط دراز کشیده بودی و تبببب و تب و تب..😞 ن اشتهای غذا داشتی...ن میتونستی بازی کنی..ن حال و حوصله بیرون رفتن و حتی تی وی نگاه کردن داشتی...😞 فقط دراز میکشدی و کل روز خواب بودی اونقد تبت بالا بود ک حتی ب ۴۰ درجه رسید واقعا خدا رحم کرد تشنج نکردی..😞 منی ک بهتون دارو نمیدم مجبور شدم ببرم دکتر و دارو بدم اما مگه خوب میشدی!!!! فقط نمیزاشت بدتر شی و تبت رو کنترل میکرد..همین!! من و تو باهم مریض شدیم و هردو یه علایم داشتیم اما من بخاطر روحیه ت با تموم ...
18 آبان 1398

جذاب و دوست داشتنی😍مو فرفری مامانی😍

نوزاد ک بودی موهات کاملا صاف بود 😍 کمی بزرگتر ک شدی بردم ارایشگاه و یکم مرتبش کردم بعد از اون هرچی مو رشد کرد همه موج دار بودن😆😍 اوایل موهات قشنگ نبود اما هرچی بلندتر میشن و پر پشت تر قشنگ تر و نازتر میشن و این مدل مو خیلی بهت میاد اما ظاهرا..عمیقا...ش د س شدیدا با موهات مشکل داری😆 چون نه اجازه میدی شونه کنم...ن سشوار بزنم... دیگه وقتی اجازه شونه کردن موهاتو بهم نمیدی بنظرت اصلا چیزی به نام گیره و کش مو و سربند و..رو میشه برات گذاشت؟؟؟؟؟🤐😩 گاهی موقع گیره گذاشتن حواستو پرت میکنم اما همینکه یادت بیاد سریع از کله مبارکت درش میاری😫🤭 تو این عکس رسیدیم پارک و اولین کار کش موهاتو کندی😆 ...
18 آبان 1398

۱۳ آبان۹۸

هر سال روز دانش اموز برای دانش اموزا هدیه میگیرم و با یه مراسم جشن و شادی و .. تو ذهنشون موندگارش میکنم امسالم علاوه بر هدیه (جوراب) براشون کیک گرفتم چون میدونستم خییلی دوست دارن و خوشحال میشن از روز قبلش ب امیررضا گفتم ک تولدشه و کیک تولدشه و از این بابت خیییییلی خوشحال بود و فک میکرد تموم تزیین ها و بادکنک ها و جشن و شادی ها برا تولدشه😆😆 اینروزا روزهای نقاهت مریضی و سرماخوردگی امیررضاس اما از دیدن کیک مثلا تولد و.. خیلی حال و هواش بهتر شده و روحیه ش عوض شد😆 ...
18 آبان 1398

اولین ماست خورون ❤مهرمامان❤

اخر هفته خونه خاله لیلا بودیم و چون خاله میدونست گلدختری جوجه دوست داره ناهار جوجه درست کرد و موقع کباب کرد اینققد دست و پا میزدی و برا خوردنش عجله داشتی ک اخراش دستتو رو شکمت میزاشتی و میگفتی هاااام و این یعنی بهم غذا بدین😆 سر سفره ناهار هم دور میزدی و از همه پیش دست های غذا میخواستی بخوری و جوجه همه رو امتحان کنی😆 برا شامم بازم خاله چون میدونست کته گوجه دوست داری ترتیبشو داد و برا بار اول بود و سر سفره شروع کردی با قاشق ماست خوردن و خیلی خوشت اومد نوش جونت عزیزکم خداروشکر ک خاله هایی دارین ک همه جوره هواتونو دارن😍 تو این لحظه یک سال وچهارماه عمر شیرین داری عشقم ...
18 آبان 1398