امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

من و وروجک هام

نیش یه حشره الوده منگوله گوشت کرد😄

ب دکتر مراجعه کردی و علتش رو نیش زدن یه حشره و یا پشه الوده حدس زد و پماد مخصوص داد و من هم درمان خونگی یعنی محلول سرکه و زردچوبه و هم پماد رو زدم و حالا خداروشکر بهتری نمیدونم گرمای خوزستان و پشه ها کی میخوان با ما خداحافظی کنن!!!!! ...
25 مهر 1398

اولین باری ک نون باگت گرد گرفتی دستت😊

مثل همیشه بعد از تایم مدرسه رفتیم خونه رفیق جون جونیت خاله ساجده و خاله شیدا برات باگت گرد اورد و از اونجایی ک انتظار یه نون باگت ساده رو داشتی با دیدن شکل دایره ش خیییییلی متعجب و ذوق زده شدی قربون خوشحالی و تعجت برم پسر گلمممم ...
24 مهر 1398

نقاشی پرچم‌ ایران😊

چون فعلا قرار نیست ب مهد بری سعی میکنم تموم اموزش های مناسب با سنت رو خودم یادت بدم اینروزا برات مداد رنگی و جامدادی جدید خریدم و کلی باهاش سرگرمی و نقاشی اینروزا اینکه پرچم ایران رو میکشی و رنگ‌میزنی حین رنگ کردن برات شعر کودکانه پرچم ایران رو میخونم و خلاصه نقاشی رو شیرین تر می کنیم من شیرین میکنم و اجی مهرانا زهرمار😂 اخه حین نقاشی پیداش میشه و هر مدادی دست بگیری میخواد و ب راحتی پس نمیده ...
20 مهر 1398

عشق جانم🥰

بعد از بازی حلقه های مخروطی این بازی رو خیلی دوست داری هرچند ک برا انجام خییییلی زوده و مناسب سنت نیست اما چون میبینی رنگ رنگین و سوراخ سوراخ خوشت میاد و کلی باهاش سرگرم میشی تو این عکس اول صبح و صورت نشسته اومدی سمت این بازی ...
18 مهر 1398

خوردن لوبیاسبز ب شرط تیام😂😅

بار اولی ک لوبیا سبز ابپز خوردیم تیام دختر همسایه خونه مون بود از اونروز هروقت لوبیا داریم نمیخوری مگر اینکه زنگ بزنیم تیامم بیاد حالا جالبه ک رابطه شما دوتا خروس جنگیه ب حدی ک هروقت بهم میرسین هردو مادر بهتون میگیم باهم دعوا نکنید هاااااا🤣 اما صحبت لوبیا سبز ک میشه قضیه فرق میکنه😂 کلا تیام برات نماد یه دختر بچه ایه ک همیشه کاراش منفین و هر کار درستی ک انجام میدی  مثلا میگی من غذامو خوردم اما ماشالله تیام نمیخوره و فقط مامانشو اذیت میکنه🤣 حالا این ماشالله چ ربطی ب جمله ت داره خودمم نمیدونم😂🤣😊🥰 ...
16 مهر 1398

شهربازی تو فصل مدارس جنگی ب دل نمیزنه

ب قرار همیشه ک ماهی یکبار تا دو بار میریم شهربازی اینبارم رفتیم اما ب برکت مدرسه رفتن و تخلیه همه انرژی تون چندان ذوق و شوقی نشون ندادین و موقع برگشت خیلی منطقی س و بی گریه و زاری برا بیشتر موندن و بازی کردن سوار ماشین شدین 🤣😅 پارکم خییییلی خلوت بود ب حدی ک اولش فک کردیم وسایل بازی تعطیلن اما تقریبا انگشت شمار بودن بچه ها ...
15 مهر 1398

اولین باری ک امیررضا بدون مامان خونه خاله موند

راست گفتن ک خاله بوی مادر میده.. امیررضا برای بار اول بعد از سه سال و یک ماه تونستن با رضایت خودش بمونه خونه خاله معصومه و با بچه ها بازی کنه و من با خاله فاطمه رفتم مزار و برگشتم بابا ما رو میرسونه خونه خاله لیلا و خودش میره خونه پدرش منم بند و بساطم خونه خاله لیلا میمونه و خونه بقیه خاله ها رو سه نفره سر میزنیم جدیدا خونه خاله معصومه رو بخاطر سارا و محمد حسین دوست داری خواستم برم مزار بی بی جون و چون هوا گرم بود و بدون بابایی نمیشد هردوتون رو کنترل کنم و بهت گفتم میمونی؟؟ دیدم با کمال میییل قبول کردی خاله عجیب بوی مادر میده..خدارو شکر ک خاله هایی دارین ک در نبودم خیالم راحته براتون مادری میکنن و هیچی براتون کم نمیزار...
13 مهر 1398