امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

من و وروجک هام

رژ گونه مامانو چکاررررر کردی😣😣

  اونی ک دست امیررضاس یه زمانی بش میگفتن رژ گونه😂😂😂 رژ گونه م ک خراب شد و رفت در اغوش سطل زباله😂😂😂 حالا یک عدد پای راست مهرانا ک دست اموز امیررضاست رو تو عکس پیدا کنید😂😂😂😂😂 ...
24 خرداد 1398

وقتی قراره مهمون بیاد و امیررضا داره کمک مامان اتاقشو تمیز میکنه😩😩

قرار بود مهمون بیاد خونمون و من مشغول تمیز کردن بودم و اتاق بچه ه هم جز مکان های تمیز بود تا اینکه مشغول اشپزخونه شدم و دیدم ک صدایی از گلپسری نمیاد و اومد سراغش و دیدم بلللللله حدسم درست بود و داره وسایل کمدشو میریزه بیرون..گفتم چرررررا؟گفت اخه  کمدم کثیفه عمو پورنگ ناراحت میشه😖😖😤😬😰هیجی نگفتم اما دیگه مامانا میتونن حسم تو لحظه درک کنن😭😭😭  ...
24 خرداد 1398

مرد کوچیک‌ خونه ما دو سال و نه ماهشه😙😙😙

مرد کوچیک زندگیم ب داشتنت افتخار میکنم روز ب روز ک میگذره با تموم شیطنت و لج بازی هات آقا تر میشی و منو بیشتر از همیشه دلبسته خودن میکنی گاهی یه حرکات و رفتارهایی انجام میدی ک حس میکنم یه مرد کوچولو تو خونه داریم و ب داشتنت میبالم خیلی وقته از ویژگی و رفتارهای جدیدت ننوشتم دلیلشم اینکه طول روز تمووووم وقت یا کنار شماهام و در حال بازی کردن یا مشغول کار خونه و... و اینکه چون تابستونه و اکثرا تو خونه ای و سرگرمی هات کمترشده علاقت ب گوشی بیشتر شده و نمیخوام تجربه وابستگی بیش از حد پارسالت تکرار شه وقتایی ک بیدارین خییییلی کم و پنهونکی دست ب گوشی میشم #بیشتر از گذشته بهم وابسته شدی و حالا دیگه حتی حاضر نیستی برا خری...
24 خرداد 1398

اولین و اخرررررین تجربه مهدکودک رفتن😘😘

تصمیم گرفتم برا پر کردن اوقات تابستون و تنوع لحظات و اینکه مدام تو خونه نباشین وخسته بشین تابستون مهد ببرمتون واولین گزینه موسسه کودک خلاق بذهنم رسید بعداز کلی امروز و فرداکردن روز رفتن فرارسید و هر طوری بودرفتیم اخه اینروزا متاسفانه سردردهای مامان باز شروع شده و شدید تر شده و روزی ک میخواستیم بریم مهدحال خوشی نداشتم اما چون از صبح قولش رو ب امیررضا داده بودم و طول روز مدام میپرسید مامان حالا کجا میخوایم بریم؟؟مامان پس کی میریم مهد کودک؟؟و..دلم نیومد ک نبرم و با چندتا مسکن سرپا شدم و راهی شدیم بدو ورود هر دوتون از دیدن اونهمه بچه و اونهمه وسایل بازی و دیوارهای رنگارنگ کلی ذوق کردین مهرانا ک تموم...
24 خرداد 1398

ویژگی های یازده ماهگی مهرانا خانوم😙😙

پایان ده ماهگی و شروع یازده ماهگی آغاز یه عااالمه اتفاق های قشنگ و شیرین و خووووب بود😘😘 #قشنگ ترینش چند قدمی ورداشتن و تاتی تاتی کردنه😘😘 # مزه ها رو تشخیص میدی و غذایی ک با چربی گوسفند و روغن محلی پخت بشه رو اصللللا نمیخوری همینطور غذایی ک دو روز از پختش گذشته باشه رو هم ک کلا لب نمیزنی اخه همچنان غذای شماها رو جدا میپزم و طبق برنامه خاص خودتون با روغن ومواد ارگانیک و اگه غذایی رو امروز درست کردم نهایت تا فردا بیشتر نمیخوری و روز سوم غذای جدید دلت میخواد #از بین غذاها سوپ و اش و حریر بادوم رو ک از قبل دوست داشتی و اینبار خورشت بامیه هم اضافه شد ک خیییییلی خییییییلی دوست داری و قاشق اولو ک خوردی دومی رو امون...
21 خرداد 1398

جام جم و شهربازی😙😙

برای اولین بار رفتیم شهربازی جام جم اونقدرا ک تعریفشو میکردن جالب نبود و پارک شهربازی خلیج فارس بخاطر هوای ازاد و فضای بزرگش خییییییلی دلچسب تره با اینکه اینهمه مسافت کمی خستگی داشت اما ب اینکه یه تجربه ب تجربه هات و یه دریچه جدید ب دنیای شناختت باز شد خیلی با ارزشه و یاداوریش حس خوبی بهم دست میده برای بار اول بود ک متوجه پله برقی شدی و بدون ترس سوارش میشدی و لذت میبردی برای بار اول سوار هواپیمایی شدی ک متناسب سنت بالا و پایین میشد و خیییییلی ذوق زده شدی و برا جو دادن الکی جیغ میکشی و شادی میکردی اینو برا بار اول سوار قطار وحشت شدی و حساااابی شادی کردی و تو هر دور رفتتت برامون دست تکون میدادی😘😘 شن بازی هم ...
21 خرداد 1398

امیررضا و بازی فکری

این بازی فکری رو دو سال و هشت ماهگیت از کنز خریدم اول کاری ب سختی میتونستی اشکال رو سر جاشون بزاری و چون موفق نمیشدی وسط کاری همه رو میریختی بهم گذاشتن دایره از همه راحت تر بود و بهمین خاطر اول تموم دایره ها روبهت میدادم ک بزاری سر جاش و چون میدیدی ک میتونی تلاش بیشتری میکردی و انرژی میگرفتی بعدش مستطیل و بعد مثلث و اخر دستی مربع الان ک یک ماه گذشته خیلی راحت میتونی تموم اشکال رو سر جاشون بزاری و علاوه بر اون اسامی اشکال رو هم بلدی لحظاتی ک تو کاری تازه واردی و بمرور زمان موفق میشی ک تا حدی مستقل انجامش بدی خیییییلی حس غرور و افتخار میکنم تموم تلاشم بر اینکه ک بتونم کمکت کنم تا بتونی اول از همه از زندگیت لذت ببری دوم...
21 خرداد 1398

عشقولانه های خواهر برادری😘😘

خداروهزار مرتبه شکر با اینکه اختلاف سنی کمی دارین اما شکر خدا باهم خیلی خوبین و خیلی هوای همو دارید و خییییلی کم بهم حسادت میکنید هیچ وقت نشده بریم جایی چیزی برا داداشی بخرم و نگه پس اجی؟و بخواد ک برا اجی هم بخرم چ سوپرمارکت..چ خرید لباس..چ بانک زمانی ک شماره برمیداره یکی هم برا اجی برمیداره حتی گاهی اجی ک خوابه سهم خوراکیشو برمیداره میگه وقتی بیدار شد بهش میدم😘😘 ویکم صبر میکنم و دلش ضعف میره و میگه اجی بیدار نمیشه و اگه بیدار شد براش میخرم و نوش جانش میکنه😂😂😂 وقتایی ک اجی گریه کنه داداشی میاد و براش دست میزنه و صداش میزنه تا اروم بشه جدیدا ب مهرانا میگه دختر پادشاه😂😂😂😁 دلیلشم شعریه ک جدیدا یاد گرفته...دختر پاد...
20 خرداد 1398