امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

من و وروجک هام

بانک رفتن امیررضا😍😍

صبح کار بانکی داشتیم و بابا رفت بانک و چون خیلی مراجعه کننده نبود اومدم دنبالم ک برم امضا بزنم و بیام منم دیدم پیش خاله ربابی و سرگرمی همراه خودم نبردمت همینکه رسیدیم بانک خاله رباب تماس گرفت و گفت ک بی قراری میکنی و وقتی از پشت تلفن صدای گریه هات و ماما ماما گفتن هاتو شنیدم دلم میخواست پرواز کنم و هرچی زودتر خودمو بهت برسونم کارمو نیمه رها کردم و ب بابا گفتم هرچی زودتر برسونم ک قلبم داره از جا میکنه...عمرم پسرم گریه میکنه و اومدم مدرسه و از دم حیاط مدرسه صدای گریه ت رو میشنیدم و تا رسیدم بغلت کردم و.. اماده ت کردمو با خودم بردمت تو بانک صدای خانمی ک شماره میخوند رو میشنیدی و رفتی پیش رییس بانک و پرسیدی ...
6 ارديبهشت 1398

اولین مخاطب تلفنی مهرانا خاله نداس😚😚😚

خیلی وقته یاد گرفتی تا میگیم الو دستتو میزاری روی گوشت و میگی اِدا..یعنی ندا و من میگم الو سلام خاله ندا خوبی و اون موقع خنده ی شیرین تر از عسلی رو لبت میشینه😚😚 از اینم فراتر رفتی و وقتی مسیر مدرسه رو طی میکنیم ب نزدیک مدرسه ک میرسیم حس میکنی و خوشحال میشی و از شدت شوقت شروع میکنی دست زدن و دَ دَ دَ مثلا صحبت کردن و منم میگم خاله ندااا کجایی؟؟ما امدیم😚😚 خدا رو صد مرتبه شکر ک خاله ندای مهربون تو مسیر زندگی مون قرار گرفت و خیلی ازنگرانی هام رفع شد😚😚 خاله رو خیلی دوست داری و میتونم ب جران بگم بعد از من هیچکیو بجز خاله نمیخوای وقتایی ک میریم جایی و کسی رو تحویل نمیگیری و حاضر نیستی حتی یه ثانیه ازم جدا شی ...
2 ارديبهشت 1398

من باشم وتو باشی..چ تصویر قشنگی😚😚

دو روز دیگه میری توده ماه و کم کم داری رقیب داداشی میشی هر چی دست بگیره میخوایی و اگه بهت نده مثل همه دخترا از ابزار جیییییییغغ استفاده میکنی اونم چ جیغی و اینجاست ک گاهی طفلک امیررضا میترسه و سریع وسیله رومیده دستت و میگه اجی بگیر..دادنزن.. و البته ک بیشتر موارد نیاز ب وساطت دارین و اکثر وسایل رو دوتا دوتا داریم جدیدا برا نشون دادن خواستت چون نمیتونی صحبت کنی جیغ میکشی اونم چ جیغ هااااایی و موقع ناراحتی و قهر و دلخوری و درد یا ..زوووود اشکت میاد در حد سیل 😄😄😄 تو این عکسا مثلا بابایی هردوتون رو برد بیرون ک ب کارهای خونه برسم کمتر از پنج دقیقه توبهونه منو گرفتی بیرون و برگشتی پیش خودم امیررضاهم تا سر کوچ...
2 ارديبهشت 1398

از دل نرود هر آنکه از دیده رود...

قبلن ها ک بی بی جون بود هروقت میرفتیم رامشیر اول میرفتیم خونه شون بهش سر میزدیم بعد میرفتیم خونه های دیگه الانم ب رسم گذشته هروقت میریم رامشیر اول میریم ب بی بی جون سر میزنیم امیررضا دیگه مسیر رو میشناسه و تا برسیم ورودی شهر میگه مامان بریم پیش بی بی جون...😔 اینروزا خیلی دلتنگم..کلا با هر تغییر فصل و ماه و شرایط و.. خیلی نبودنت دلتنگم میکنه این عکس نیمه شعبان سال۹۸هست و یهو دلم هوای بی بی جون رو کرد و پاشدیم رفتیم رامشیر ...
2 ارديبهشت 1398

خوش خواب شنیدین؟؟این کم خوابشه😂

شب قبلش خواب مامان جونتون رو دیدم و ساعت چهار صبح از خواب پریدم و دیگه خوابم نبردو شروع کردم ب خوندن دعاهای ماه شعبان و قرایت قران و.. ساعت پنج و نیم از خواب پاشدی و تا خوده مدرسه بیدار بودی ‌و حدودساعتای نه صبح خوابیدی تا یازده و نیم ظهر بعد نفس کششششش بیدار تا هفت بعد از ظهر منم از ساعت چهار صبح بیدار همین عکستو برا خاله فرستادم و گفتم الان خوابید خییییلی کم خوابی خییییلی گاهی از شدت بی خوابی هات سرگیجه و حالت تهوع میگیرم و واقعا کم میارم اما همش میگم خداروشکر ک ب خوشی و سلامتی بیداره و صبوری میکنم ...
2 ارديبهشت 1398

پخت ماکارونی در مدرسه ب سفارش آقاااااا😋😚

یهویی در کمد مدرسه رو باز کردی و باقی مونده بسته ماکارونی رو ک دانش اموزا برای مسابقه سازه ها استفاده کرده بودن رو دیدی و اصرررار ک شام درست کنی(ب ماکارونی میگی شام) دیگه خاله رباب مهربون و دوست داشتنی هم مثل همیشه هواتو داشت و برات کمی ابپز کرد اونقد خوشحال بودی ک میگفتی خاله رباب ممنون پختی فیلمش گرفتم ک یادگاری بمونخ ب اقا فیل هم تعارف میکردی😀😂😂 ...
2 ارديبهشت 1398