امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

من و وروجک هام

یروز بدون خاله ندا🙁

یروز خاله ندا کارگاه داشتن و نتونستن بیان مدرسه و بجاشون خاله ساجده اومد تا رفتی تو اتاقت دنبال خاله میگشتی و دستت رو میبردی روی گوشت و مثلا تلفنی با خاله صحبت میکردی و میگفتی اِدا.... باز خوبه ک با خانواده خاله ندا اشنایی داری و در نبود خاله ندا و کنار سایر خانواده خیلی اذیت نمیشی..هرچند هیچکی رو ب خاله ندا ترجیح نمیدی😙😙😉 چند روز بعدشم رفتیم خونه خاله و خاله اماده شدن ک برن کارگاه اموزشی و تا دیدی خاله مقعنه بسر کرده رفتی بغلش و باهامون بای بای میکردی و تا میاومدم پیش صداتو ب نشون اعتراض بلند میکردی و میخواستی ک تورو از بغل خاله نگیرم و با خاله بری😁😁 دخمل ناز نازم اخه تو این کارها رو از کجا یاد گرفتی😁😙😙 ...
19 ارديبهشت 1398

اولین بالا کشیدن هات برا اینکه قدت برسه😂😘😘

کارهای سیستمی مدرسه رو وقتی انجام میدیم ک هردوتون خواب باشین و مدام لب تاپ نخواین اینجا بابا پا سیستمه ویهو متوجه لب تاپ شدی و میخواستی بهش دست بزنی اما چون بالا تخت بود و دستت نمیرسید پاهاتو میکشیدی بالا😁😁😁 عشق مامان تو این چیزها رو از کجا یاد گرفتی اخه😂😂😂 بعد دیدی تلاشت برا لب تاپ بی فایده س و رفتی سراغ موس و باهاش سرگرم شدی😋😂😂😋 تو این لحظه وارد ده ماهگی شدی😙😙 ...
9 ارديبهشت 1398

ده ماهگی و دندون نیش و بدحالی

وارد ده ماهگی شدی و شروه ماهت با رویش دوتا مروارید جدیده ک فک‌کنم دندون نیش باشه ب شدت اذیتی.. بشددددت سه روزه ک اسهال و استفراغ شدید گرفتی و داروهای گیاهی و شیمیایی هم اثرت نمیکنه و تا یه لقمه غذا یا یکم شیر بخوری تموووومشو پس میدی شنبه و اول هفته تایم ظهر بودیم و تا از خونه زدیم بیرون و خواستیم سوار ماشین شیم یهو اونقد بالا اوردی ک تموم لباسای من و تو و تنمون کثیف شد و مجبور شدیم دوباره برگردیم خونه و هر دو دوش بگیریم و لباس جدید تن کنیم و راهی مدرسه شیم اونم با۴۵دقیقه تاخیر!!!! باز شانس اوردم این گل کاری تو مدرسه نبود وگرنه میخواستم لباسمو چکار کنم؟؟؟🤔🤔 ...
9 ارديبهشت 1398

تموم مسیرها ب مقصد خاله ندا😁

خاله ندا رو خیلللللی دوست داری ب جرات میتونم بگم بعد از من با تنها کسی ک میسازی خاله ندا و البته خونواده ی خاله نداس😙😙 بخاطر مریضی و تعطیلی رسمی و..چند روزی مدرسه نرفتی و خاله رو ندیدی و بعد از اون همه روز یه شب اماده شدیم ک بریم شهربازی و از خونه ک داشتیم میزدیم بیرون فک کردی داریم میریم پیش خاله ندا و دستت رو رو گوشت گذاشتی ومثلا داشتی با گوشی حرف میزدی و اِدا اِدا میگفتی و مثلا خاله ندا روصدا میزدی 😁😁 کلا هر وقت همگی باهم اماده میشیم همین حالتو تکرار میکنی و حس میکنی داریم میریم پیش خاله😂😂 ...
9 ارديبهشت 1398

وروجک ها و شهربازی😙😙

یه کلیپ از طیورالجنه دانلود کردیم و زدیم روی فلش و تو اون کلیپ بچه ها میرن شهربازی و هروقت میبینیش میخوای ک ماهم بریم و ماهم تقریبا یک هفته در میون میبریمت شهربازی و حسابی برا خودت خوش میگذرونی😙😙😙 اینجا مهرانا برا بار اول سوار سرسره شد البته ن در حد سر خوردن بلکه در حد نشستن و یکم دست و پا رفتن 😙😙 ...
8 ارديبهشت 1398

اول کنجکاوی..‌بعد تجربه‌‌..بعد انتخاب 😙😙😙

مثلا داری اشپزی میکنی اونم با مهر و سجاده جدیدا کشوی مهر و سجاده رو میاری پایین و مهر ها رو ب صف میچینی و مثلا هر کدومشون دیگ غذاتن و روشون نمک و ادویه و .. میریزی بابا اول مانع کارت شد اما کلی گریه کردی و.. من اومدم وساطت کردم و گفتم باید بش اجازه بدی خودش متوجه شه کارش مثلا خطر سازه یا براش سختی داره و درسته ک برا یکی دو بار برامون سختی داره اما بهرحال خودش تجربه میکنه و حس کنجکاوی تو این زمینه فروکش میکنه بخاطر همین گذاشتم باشون بازی کنی و فلفل رو ک ریختی با دستت چشماتو خاروندی و حسسسسابی گریه کردی اما دیگه متوجه شدی نباید ادویه و فلفل و.. روی مهرها بریزی و فعلا یک هفته گذشته و سراغی ازشون نمیگیری😁 یه تجربه ی ای...
8 ارديبهشت 1398

مهمونی خونه خاله زهرا و خاله لیلا😍😍

پنجشنبه من و وروجک ها به خونه خاله زهرا رفتیم و ناهار رو اونجا بودیم چندباری ک ما میرفتیم یا مایده نبود یا خواب بود یا وقتی اونا میاومدن خونمون امیررضا خواب بود و خلاصه خیلی از مائده بیاد نداشت و شبش ک گفتم میخوایم بریم خونه خاله زهرا و تک تک اعضای خانواده نام میبردم از اسم مایده جا خوردی و میگفتی مامان مایده چ شکلیه؟؟سبیل داره؟؟بعد اسباب بازی هات نشون میدادی میگفت مایده مثل اینه؟؟😂😂 مایده خانوم ما تو این سن کلاس سومه😍 ورودی رامشیر متوجه شدم ک ای دااااااد ساک لباس گلپسری یادم رفته و تا رسیدیم رامشیر از فروشگاه دی تو دی دو دست لباس و دو جفت جوراب براش خریدم😋😊 مراسم پوفیلا خوری☝ خیلی بهتون...
6 ارديبهشت 1398