امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
مهرانامهرانا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

من و وروجک هام

خواب شبانه😍

حدود دو ماهی میشه ک هردوتون رو یکجا میخوابونم و یکی سمت راست و دیگری سمت چپم میخوابید اما هردوتون شبها اوووونقد تکوووون میخوردید ک شبها دوسه باری از خواب پا میشم و هردوتون رو برمیگردونم سرجاتون😁 اینجا برا چند دقیقه ای پاشدم نماز صبح خوندم و تو همین فاصله مهرانا چ پیشروی کرده😁😁😁😁😁 ...
7 فروردين 1398

مهرانای مامان و شهربازی

از رفتن ب شهربازی و پارک لذت میبری و از بدو بدو بچه ها و بازی کردن هاشون ب وجد میایی و از شدت خوشحالی پا میزنی و مثلا صداشون میکنی😁 اینجا اولین باریه ک سوار یه وسیله اسباب بازی شدی و چون چراغ داره حسابی خوشحالی البته اسباب بازی خاموشه 😁 مهرانای مامان نه ماه و سه روزشه😙😙 ...
7 فروردين 1398

خونه نشینی نوروز ۹۸بخاطر بارون

تعطیلات نوروز۹۸رو قرار شد حدود یک هفته ای بریم سفر من دوست داشتم یه جای زیارتی مثل قم و مشهد یا تهران برم اما با چون هردوتون کوچیک بودین و مسیر طولانی قطعا از ماشین خسته میشدین و خیلی بهتون و بهمون خوش نمیگذشت و بخاطر همین قرار شد بریم یه جای نزدیک و چون امسال هوا ب نسبت خنک تر از سالهای گذشته بود خوزستان گردی رو ترجیح دادیم و بعد از اون قرار شد روز هفتم هشتم عید با خونه خاله ندا بریم دزفول و چند روزی شهرهای اطرافش خوش بگذرونیم اما خوشبختانه یا متاسفانه بارون سیل اسایی اومد و اکثر مسیرها بسته شد و ستاد بحران با پیامک هاش همونطن هارو از تردد بین شهرها منع میکرد و بهمین خاطرم اکثر روزها رو تو خونه و تو شهر خودمون سپری کردیم ...
7 فروردين 1398

کفش های مامان👠

هر کفش جدیدی ک بخرم تا دو سه روزه اول قبل از پا کردن اسباب بازی امیررضاست و کلی باهاش بازی میکنه و پا میکنه و دور خونه میچرخه و قبل از اینکه ازش سوالی بپرسم باهر پوشیدن میگه این کفش آقاس! کفش مامان نیست!!!!! و من راهی بجز تایید حرفش ندارم😂😂😂😂😂 بعد ک پا کردم و استفاده کردم وگذاشتم تو جاکفشی کلا بیخیالش میشه😚😚 ...
7 فروردين 1398

هیچی جای بغل مامانی رو نمیگیره😙😙😊

وارد نه ماهگی شدی اما همچنان و بیشتر از گذشته بهم وابسته شدی و هیچکیو بجز من نمیخوایی این رابطه و عشق و علاقه ت تا یه حدی خوبه اما بیشتر مواقع کلافه کننده س مخصوصا ک حتی حاضر نیستی برای یه لحظه هم بری بغل دیگری مخصوصا وقتی اشپزی میکنم...میخوام برم سرویس بهداشتی یا هر کار ضروری دیگه ای بیرون رفتن ک دیگه وحشششششتناکه تو مسیر و ماشین ک خیلی کم میخوابی و همش بغل منی..بیرون از ماشینم فقط و فقط و فقط تو بغل مامانی بهت خوش میگذره برا خرید عید و لباس امیررضا از بازار سربندر تو ماشین خواب بودی و من بدو بدو رفتم خرید و همینکه رسیدم ب فروشگاه از خواب بیدار شدی و اوووووونقد گریه کردی ک بابا محمد بدو بدو اوردت سمتم و همینکه بغلت کرد...
7 فروردين 1398

آغاز سفر نوروزی اونم چ آغاز وسفری😁😁

سال ۹۸رو با سرماخوردگی دوتا فسقلی هام شروع کردم امیررضا از دو روز قبل از عید سرماخوردو فردای تحویل سال نوبت مهرانا شد تا تو خونه بودیم سرماخوردگی مهرانا در حد کاملا عادی بود و دیدیم همه چی طبق روال هست تصمیم گرفتیم عید دیدنی رو امسال از اهواز و خونه خاله ها و دایی های ساکن اهواز شروع کنیم در حین اماده شدن اینققققد منو اذیت کردین و گریه و زاری و بهونه و.. ک بعد از کلی بدو بدو و اماده کردنتون از شدت خستگی و کلافگی لباسامو در اوردم و از رفتن منصرف شدم این پیام های من توگروه ب خاله صبری ک قرار بود بریم خونشون واقعا دیوونه کرده بودین منو رفتن رو ک کنسل کردم هردوتون رو خوابوندم و همینکه امیررضا پاشد گیررررر ک بریم خونه ...
6 فروردين 1398

هفت سین سال ۱۳۹۸

هفت سین امسال رو با اعمال شاقه پهن کردم بادوتا فسقلی ک مدام تو دست و پا بودن خیلی سخت بود ک بخوای هفت سینی پهن کنی ک هم متفاوت از پارسال باشه هم جدید باشه هم دست و پاگیر نباشه هم قشنگ باشه هم یه جای خوب باشه و هم و هم و هم . سال تحویل سال نود و هشت ساعتای یک شب بود بچه ها ک یازده شب خوابیدن قصد داشتم پاشم جم و جور کنم ک از خستگی خودمم خوابم بردو ساعت سه صبح یهو از خواب پاشدم و ار فرصت خواب بودنتون استفاده کردم و بدوبدو سفره رو چیدم ک صبح ک از خواب پا شدن تغییر رو حس کنن و حس و حال سال نو رو پیدا کنن سفره چیده شد و همینکه امیررضا بیدار شد و هفت سین رو دید اول از همه رفت سراغ اجیل و تخمه ها و شروع کرد ب ...
5 فروردين 1398